ولايت اميرالمؤمنين علیه السلام در قرآن - غلامحسین زینلی
چکیده :
نویسنده در مقاله حاضر، سند روایاتی را که بیانگر شأن نزول آیه ولایت (مائده/55) هستند مورد مداقه قرار داده است. در این راستا، پس از بیان متواتر بودن خبر نزول این آیه درباره امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)، از منظر عالمان امامیه و دانشمندان اهل سنت، برخی راویان حدیث را از میان صحابه، برمی شمارد. در ادامه، از میان شصت سند که در منابع اهل سنت آمده است، سه سند (دو سند از ابن ابی حاتم و یک سند از ابن مردویه) را بررسی می نماید. دیدگاه مفسران درباره نزول آیة ولایت و نیز دلایل دانشمندان امامیه درخصوص نزول این آیه درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) ، از دیگر مباحث مطرح در مقالة حاضر است که نویسنده، دلایل آن را به طور مبسوط شرح می دهد. به جز نزول این آیه درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام)، چهار شأن نزول دیگر نیز از سوی برخی مفسران برای آیه مورد نظر بیان شده است که نویسنده به آن ها نیز اشاره کرده است. وی در نهایت، شبهات وارد شده بر شأن نزول آیه را نقد و بررسی می کند و با پاسخ های مبسوط به هر یک از شبهات، مقاله را به پایان می رساند.
واژگان کلیدی: آیه ولایت، شأن نزول، آیه 55 سوره مائده، ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در قرآن
آیة (إنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُون) [2]ـ که نزد مفسران و متکلمان امامیه به آیة ولایت شهرت یافته ـ از مهمترین آیاتی است که درباره ولایت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) نازل شده است؛ تا جایی که مفسران و متکلمان مسلمان، توجه ویژه ای به این آیه مبذول داشته و آثار متعددی درباره آن نگاشته اند. مفسران امامیه ـ و تعداد زیادی از مفسران اهل سنت ـ واقعة صدقه دادن امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در رکوع نماز را علت نزول این آیه می دانند؛ [3] واقعه ای که خبر آن، در سخنان پیامبر (صلی الله علیه وآله)، [4] اهل بیت (علیهم السلام)، [5] جمع زیادی از صحابه و گروهی از تابعین وارد شده است. [6]
از واقعة صدقه دادن امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نماز، گزارش های متعددی در دست است؛ عمّار یاسر می گوید:
فرد نیازمندی در کنار علی (علیه السلام) توقف نمود؛ در حالی که آن حضرت در رکوع نماز مستحبی قرار داشت. امیرالمؤمنین (علیه السلام) انگشترش را از انگشت بیرون آورد و به فرد نیازمند داد. در این هنگام پیامبر (صلی الله علیه وآله) وارد مسجد شد و پس از گفتگو با فرد نیازمند و با خبر شدن از آنچه روی داده، آیة ولایت بر آن حضرت نازل شد. رسول خدا (صلی الله علیه وآله) آیه را برای اصحاب قرائت نمود، و به دنبال آن، حدیث «من کنت مولاه فعلی مولاه...» یا «هو ولیّکم من بعدی» را نیز برای آنان بیان فرمود. [7]
از حدیث فوق و سخن ابوذر غفاری [8] استفاده می شود که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در زمان نزول آیة ولایت در مسجد بوده اند؛ اما بنابر بیشترِ روایات، پیامبر (صلی الله علیه وآله) هنگام نزول آیه، در منزل خود بوده اند [9] و علی (علیه السلام) در فاصلة نماز ظهر و عصر در مسجد رسول خدا (صلی الله علیه وآله) مشغول خواندن نماز نافله بوده است. [10]
شماری از مفسران اهل سنت و برخی از مفسران شیعه نوشته اند که هنگام نزول آیة ولایت، عبدالله بن سلام و تنی چند از یهودیانِ تازه مسلمان نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله) بودند. آنان آمده بودند تا طبق نقل مفسران اهل سنت، از مشکلاتی که سایر یهودیان به خاطر مسلمان شدن شان برای آنان پدید آورده بودند به پیامبر (صلی الله علیه وآله) گزارش دهند. [11] رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نیز با هدف کاستن از آلام روحی آنان، آیة ولایت را برایشان تلاوت کردند و یادآور شدند که به ازای از دست دادن حمایت یهودیان، ولایت خدا و رسول خدا (صلی الله علیه وآله) و مؤمنانی که در حال رکوع زکات داده اند را به دست آورده اند. آنها نیز از به دست آوردنِ ولایت خدا و رسول خدا (صلی الله علیه وآله) و مؤمنان مذکور در آیه، اظهار خشنودی کردند. [12] پس از آن، پیامبر (صلی الله علیه وآله) همراه آنان [13] ـ یا بدون آنان [14] ـ از منزل خارج شدند و به مسجد رفتند تا از آنچه در مسجد روی داده، باخبر شوند. هنگام ورود به مسجد، با سائلی مواجه شدند؛ از وی پرسیدند: آیا کسی چیزی به تو داده است؟ گفت: بله؛ یک انگشتر نقره به من داده اند. پیامبر (صلی الله علیه وآله) از او پرسیدند: چه کسی انگشتر را به تو داده است؟ فرد نیازمند در حالی که به علی (علیه السلام) اشاره می کرد گفت: این مردی که ایستاده است. پیامبر (صلی الله علیه وآله) پرسیدند: در چه حالتی انگشتر را به تو داد؟ گفت: در حال رکوع. پیامبر (صلی الله علیه وآله) تکبیر گفت و پس از تلاوت آیة ولایت [15] به علی (علیه السلام) خبر داد که خداوند آیة ولایت را درباره او نازل کرده است [16] و پس از آن، این آیه را تلاوت کرد: وَمَن يَتَوَلَّ اللهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْغَالِبُونَ . [17]
سند روایات شأن نزول
برخی از دانشمندان، صحت سند تعدادی از روایاتی را که بیانگر نزول این آیه درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) هستند ثابت کرده اند. [18] شماری از دانشمندان نیز این روایات را تقویت کنندة یکدیگر دانسته اند؛ سیوطی پس از نقل تعدادی از این روایات می نویسد: «فهذه شواهد یقوی بعضها بعض». [19] شمار زیادی از مفسران و متکلمان فریقین نیز، نزول آیة ولایت را درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام)، امری اجماعی یا متواتر دانسته اند.
تواتر روایات از منظر عالمان امامیه
از عالمان امامیه، شیخ مفید (م413ق)، ابن جریر طبری امامی (م قرن پنجم هجری)، ابوالفتوح رازی (م 533ق)، قطب الدین راوندی (م قرن ششم هجری)، ابن شهر آشوب مازندرانی (م 588ق)، طبری (م قرن ششم هجری)، علامه حلی (م 726ق) حسینی استرآبادی (م قرن دهم هجری)، خبر نزول آیه درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) را متواتر دانسته اند. [20]
ابوالعباس احمد بن ابراهیم، از علمای زیدیه (م 353ش) نیز می نویسد:
و منها النقل المتواتر القاطع للعذر أن الأیة نزلت فی امیرالمؤمنین (علیه السلام)؛ [21]
روایات متواتر که هیچ عذر و بهانه ای برای کسی باقی نمی گذارد نشان می دهد که آیه درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) نازل شده است.
تواتر روایات از دیدگاه دانشمندان اهل سنت
جمعی از مفسران و متکلمان اهل سنت نیز به متواتر بودن خبر نزول آیة ولایت درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) تصریح کرده اند:
1ـ ابن عطیه اندلسی می نویسد: «اتفق أنّ عليّ بن أبی طالب (علیه السلام)... مرّ به سائل و هو راکع فی المسجد فأعطاه خاتمه». [22]
2 ـ قاضی عضد ایجی (م756ق) می نویسد: «وأجمع أئمة التفسیر أنّ المراد علی (علیه السلام)». [23]
3 ـ تفتازانی می نویسد: «انما ولیکم الله... نزلت باتفاق المفسرین فی علی بن أبی طالب (علیه السلام) حین أعطی السائل خاتمه وهو راکع فی صلاته». [24]
4 ـ سید شریف جرجانی (م 812ق) می نویسد:
وقد أجمع أئمة التفسیر علی أن المراد بـ الذین یقیمون الصلاة ویؤمنون الزکات وهم راکعون علي (علیه السلام) فانّه کان فی الصلاة راکعاً، فسأله سائل فأعطاه خاتمه، فنزلت الأیة. [25]
5 ـ جمع دیگری از دانشمندان اهل سنت مانند: ثعالبی (م 875ق)، قوشچی (م 879ق)، ملا حسین کاشفی (م 910ق)، آلوسی (م 1270ق) و عبدالکریم خطیب (م قرن 14ق) نیز عباراتی مشابه بیان داشته اند. [26]
به جز تصریح دانشمندان به تواتر حدیث، معیارهایی که دانشمندان فریقین برای روایات متواتر ذکر کرده اند نیز در روایت یاد شده، وجود دارند. مهمترین معیاری که دانشمندان اهل سنت برای روایت متواتر ذکر کرده اند آن است که ده نفر از صحابة پیامبر (صلی الله علیه وآله) آن را نقل کرده باشند. [27] حدیث مورد نظر را شش نفر از امامان معصوم، [28] و هیجده نفر از صحابه نقل کرده اند.
راویان حدیث از صحابه:
1ـ امیرالمؤمنین (علیه السلام)؛ [29]
2ـ حسن بن علی (علیه السلام)؛ [30]
3ـ عمّار یاسر؛ [31]
4ـ مقداد بن اسود کندی؛ [32]
5ـ عبدالله بن عباس؛ [33]
6 ـ ابوذر غفاری؛ [34]
7ـ جابر بن عبدالله انصاری؛ [35]
8 ـ ابو رافع؛ [36]
9ـ انس بن مالک؛ [37]
10ـ عبدالله بن سلام؛ [38]
11ـ حسان بن ثابت؛ [39]
12ـ عمرو بن عاص؛ [40]
13ـ عمر بن خطاب. [41]
پنج تن دیگر از صحابه، یعنی: طلحه، سعد بن ابی وقاص، عبدالرحمن بن عوف و عثمان [42] (در جریان شورای شش نفره ای که عمر برای تعیین جانشین خود مشخص کرده بود) نیز سخن امیرالمؤمنین (علیه السلام) مبنی بر اختصاص نزول آیه به ایشان را تأیید کردند؛ [43] بنابراین، عدد راویان حدیث از صحابه، به هیجده مورد می رسد.
به جز صحابه، جمع زیادی از تابعین، مانند: محمد بن حنفیه، عبدالله بن محمد بن حنفیه، سعید بن جبیر، ابن جریج مکی، عطاء بن سائب، مجاهد، سُدّی، سلمة بن کهیل، عتبة بن ابی حکیم؛ غالب بن عبیدالله؛ محمد بن سائب کلبی؛ ابو صالح و ... نیز روایت مورد نظر را نقل کرده و بر نزول آیة مورد نظر درباره علی (علیه السلام) تأکید کرده اند. [44] چنین روایتی از منظر دانشمندان فریقین، متواتر محسوب می شود؛ از اینرو اختصاص آیة ولایت به امیرالمؤمنین (علیه السلام)، امری قطعی و خدشه ناپذیر است.
نگاهی به چند سند
تنها در منابع اهل سنت، بالغ بر شصت سند برای حدیث مورد نظر شناسایی شده است. [45] ما از میان اسناد یادشده، سه مورد را بررسی و مابقی را به زمان دیگری موکول می - کنیم.
سند اول ابن ابی حاتم
ابن ابی حاتم با ذکر سند از سلمة بن کهیلِ تابعی، نقل می کند که وی نزول آیة ولایت را درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) دانسته است. [46] رجال این سند عبارتند از:
1ـ ابوسعید أسُبّح (عبدالله بن سعید کندی): یحیی بن معین، ابوحاتم، نسائی، لالکائی، ابن حبان، خلیلی، مسلمة بن قاسم و ... او را توثیق کرده اند [47] و بخاری، مسلم، ابوداود، ترمذی، نسائی و ابن ماجه روایات وی را نقل کرده اند. [48]
2ـ ابونعیم فضل بن دکین: یعقوب بن شیبه، احمد بن حنبل، ابن معین، محمد بن عبدالله موصلی، ابو زُرعة دمشقی، عجلی، ابوحاتم، محمد بن سعد، ابن شاهین، نسائی و ... وی را حافظی متقن، راستگو و موثّق دانسته اند. [49]
3ـ موسی بن قیس حضرمی: احمد بن حنبل، ابن معین، ابوحاتم، ابن شاهین، ابن نمیر، او را توثیق کرده اند و ابوداود و نسائی روایات وی را نقل کرده اند. [50]
4ـ سلمة بن کهیل: احمد بن حنبل، ابن معین، عبدالله عجلی، محمد بن سعد، ابو زُرعه، ابوحاتم، یعقوب بن شیبه، نسائی و ... وی را توثیق کرده [51]، بخاری، مسلم، ابوداود، ترمذی، نسائی، و ابن ماجه روایات وی را توثیق کرده اند. [52]
سند دوم ابن ابی حاتم
ابن ابی حاتم از عُتبة بن ابی حکیمِ تابعی [53] نقل می کند که وی نزول آیه را درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) دانسته است. [54] رجال این سند عبارتند از:
1ـ ربیع بن سلیمان مرادی: نسائی و خطیب بغدادی او را توثیق نموده اند؛ ابن حبان نام او را در کتاب ثقات ذکر کرده است و ابی داود، نسائی و ابن ماجه از وی روایت نقل کرده اند. [55]
2ـ ایوب بن سوید رملی: ابن حجر عسقلانی وی را فردی راستگو دانسته است؛ [56] ابن حبان وی را فردی ثقه معرفی و نامش را در کتاب ثقات ذکر کرده است؛ ابوحاتم و ابو احمد بن عدی، احادیث وی را خوب توصیف کرده اند و ابی داود، ترمذی و ابن ماجه از وی روایت نقل کرده اند. [57]
3 ـ عُتبة بن ابی حکیم: ابن حجر عسقلانی او را فردی راستگو می داند؛ [58] محمد بن مروان طاطری، ابوالقاسم طبرانی، یحیی بن معین، احمد بن حنبل و ابو زُرعة دمشقی، او را توثیق نموده اند؛ ابن حبان نام وی را در کتاب ثقات ذکر کرده است و بخاری، ابی داود، ترمذی، نسائی و ابن ماجه از وی حدیث نقل کرده اند. [59]
سند ابن مردویه
وی با ذکر سند نقل می کند که ابن عباس نزول آیه را درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) دانسته است. [60] رجال این سند عبارتند از:
1ـ ابن مردویه: ذهبی وی را ستایش نموده و او را برتر از آن دانسته است که کسی بخواهد در مورد فضل، دانش و وثاقتش سخن گوید. ذهبی می گوید: ابن مردویه، اهل خراسان و شهرتش بیش از حاکم نیشابوری بوده است. [61] ابن عماد حنبلی، ابن مردویه را صاحب نظر در علم حدیث دانسته است و می نویسد: «وکان اماماً فی الحدیث بصیراً بهذا الشأن». [62]
2 ـ سفیان ثوری: به نظر رجال شناسان اهل سنت، وی از پیشوایان علم حدیث و فردی موثق است. ابن حبان نیز نام وی را در کتاب ثقات ذکر کرده است. [63]
3ـ ابن سنان ضُرار بن مرة شیبانی: احمد بن حنبل، ابوحاتم، نسائی و عجلی او را توثیق نموده اند؛ ابن حبان نام وی را در کتاب ثقات ذکر کرده است و بخاری، مسلم، ابو داود، ترمذی و نسائی از وی روایت نقل کرده اند. [64] سفیان ثوری می گوید: تفسیر را از چهار نفر فرا گیرید: سعید بن جبیر، مجاهد، ضحاک و... . [65]
ابن کثیر در تضعیف این سند می گوید: ضحاک، ابن عباس را ملاقات نکرده است؛ [66] لذا سند حدیث ایراد دارد. عبدالملک بن مسیره این ایراد را وارد نمی داند و می گوید: گرچه ضحاک، ابن عباس را ملاقات نکرده است، اما شاگرد ابن عباس، سعید بن جبیر را در شهر «ری» ملاقات کرده و علم تفسیر را از او فرا گرفته است و وثاقت ابن جبیر، مورد اتفاق فریقین است. از این رو، روایت فوق ـ و دیگر روایات ضحاک از ابن عباس ـ دارای سند و بدون ایراد است. ضحاک به این دلیل که سعید بن جبیر تحت تعقیب حجاج بن یوسف ثقفی بوده (به خاطر حفظ جان ابن جبیر)، از او نام نمی برده است.
5 ـ ابن عباس: وی از صحابه و بی نیاز از توصیف است.
دیدگاه مفسران در طی قرون
تمام مفسران و دیگر دانشمندان شیعة امامیه و اکثر مفسران اهل سنت بر نزول آیه درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) اتفاق نظر دارند. در فاصله قرن اول تا ششم هجری، از عالمان امامیه: سلیم بن قیس هلالی (م 76ق)، ابوحمزه ثمالی(م 148ق)، حسین بن حکم حِبری (م 286ق)، فرات بن ابراهیم کوفی (م 307ق)، علی بن ابراهیم قمی (م 307ق)، محمد بن مسعود سمرقندی (معروف به عیاشی؛ م 320ق) و محمد بن حسن طوسی (م 460ق) با استناد به روایات رسول خدا (صلی الله علیه وآله)، امامان اهل بیت (علیهم السلام) و سخنان صحابه، نزول آیه را درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) دانسته اند. [67] از دانشمندان اهل سنت نیز مقاتل بن سلیمان (م 150ق)، ابوجعفر اسکافی (م 220ق)، احمد بن یحیی بلاذری (م 279ق)، محمد بن محمد ماتریدی (م333ق)، احمد بن محمد نحاس (م 338ق)، سلیمان بن احمد طبرانی (م 360ق)، احمد بن علی جصاص (م370ق)، ابوالحسن رُمّانی (م384ق)، علی بن احمد واحدی (م468ق) و حاکم حسکانی حنفی (م بعد از 470ق)؛ [68] با استناد به روایاتی از اهل بیت (علیهم السلام) و صحابه، نزول آیه را مخصوص علی (علیه السلام) دانسته - اند.
ابن جریر طبری (م310ق) و ابن ابی حاتم (م 327ق) نزول آیه درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) را به عنوان احتمالی قوی و با سند صحیح ذکر نموده اند. ثعلبی (م 427ق) و فخررازی (م 606ق) نیز نزول آیه درباره علی (علیه السلام) را به عنوان یک احتمال نقل کرده - اند. [69]
در فاصلة سدة ششم تا دهم هجری، شیخ ابوالفتوح رازی (م 533ق)؛ فضل بن حسن طبرسی (م 536ق) و ابن شهر آشوب مازندرانی (م 588ق) از عالمان امامیه [70] و ابوحامد عزالی (م 505ق)، جار الله زمخشری (م 538ق)، موفق بن احمد خوارزمی (م 568ق)، ابن عساکر (م 570ق)، ابن جوزی (م 597ق)، سبط ابن جوزی (م 654ق)، قاضی عضد ایجی (م 756ق)، عبدالله بن عمر بیضاوی (م 791ق)، مسعود بن عمر تفتازانی (م 793ق)، سید نورالدین هیثمی (م807ق)، سید شریف جرجانی (م812ق)، ملاحسین کاشفی (م 910ق)، جلال الدین سیوطی (م 911ق) و ابی السعود (م 951ق) از عالمان اهل سنت، [71] با استناد به روایات اهل بیت (علیهم السلام) و صحابه ـ و با اشاره به واقعة صدقه دادن امیرالمؤمنین (علیه السلام) در رکوع نماز ـ نزول آیه را اختصاصاً درباره علی (علیه السلام) دانسته اند. نمونه این اظهارات در قرون بعد نیز ادامه یافته است. [72]
دلایل دانشمندان امامیه
واژة اصلیِ آیة مورد نظر ـ که پیام مهم آیه را در خود نهفته دارد ـ کلمة «ولیّ» است. دانشمندان مسلمان درباره این کلمه، به دو دسته تقسیم شده اند؛ مفسران و متکلمان شیعة امامیه به اتفاق آرا، کلمة ولیّ را به معنای «أولی»، «أحق» و «امامت» دانسته اند؛ در حالیکه دانشمندان اهل سنت آن را «محبت» و «نصرت» معنا کرده اند.
عالمان امامیه برای اثبات مدعای خود دلایلی بیان کرده اند که برخی با توجه به محتوای خود آیه (درونی) و برخی دیگر خارج از آیة مورد نظر (بیرونی) است.
دلایل درونی
1ـ معنای «ولیّ»
عالمان امامیه، می گویند: کلمة «ولیّ» به معنای أولی و أحق و به معنای کسی است که استحقاق تصرف در ادارة امور جامعه را دارد و پیرویِ او بر مردم واجب است. تنها معنای سازگار با آیة مورد نظر هم «اولی به تصرف بودن» است؛ زیرا شأن نزول این آیه امیرالمؤمنین (علیه السلام) است و معنای محبت و نصرت، مخصوص کسانی که نماز می خوانند و در حال رکوع زکات می دهند نیست؛ بلکه یک حکم عمومی است و شامل همة افراد می شود؛ از جمله کسانی که زکات بر آنان واجب نیست. [73]
مفرد آمدن کلمة ولیّ در آیه نیز مؤید دیدگاه دانشمندان امامیه است؛ زیرا در آیات قبل و بعد که بحث از محبت است، کلمة ولیّ به صورت جمع (أولیاء) به کار رفته است:... لاَ تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أوْلِيَاءَ... ؛ [74] ... لاَ تَتَّخِذُوا ... وَالْكُفَّارَ أوْلِيَاءَ... . [75] به عبارت دیگر، ولایت، معنا و حقیقت واحدی دارد که اصلاً از آنِ خدا و تبعاً برای غیر خداوند است. [76]
دانشمندان عامه که کلمة ولیّ را در آیه، محبت و نصرت معنا کرده اند، دلیل شان قرینة سیاق است. آنان می گویند:
در آیات 51 و 57 مائده که قبل و بعد از آیة ولایت هستند، کلمة ولیّ به معنای محبت و نصرت است و قریة سیاق اقتضا دارد کلمة ولیّ در آیة ولایت ـ که در میان آن آیات قرار دارد ـ نیز به معنای محبت و نصرت باشد. [77]
آنان از سه امر غفلت کرده اند:
اولاً: معنای محبت و نصرت عام است و با حصر موجود در آیه که مدلول کلمة «انّما» است سازگاری ندارد؛
ثانیاً: روایات متواترِ شأن نزول ـ که بر اختصاص آیه به امیرالمؤمنین (علیه السلام) دلالت دارند ـ نشان می دهند آیة ولایت دارای حکمی مستقل است و ارتباطی به آیات قبل و بعد ندارد؛ بنابراین، با وجود اخبار متواتر، ادعای قرینة سیاق منتفی است؛
ثالثاً: استعمال کلمة ولیّ به معنای محبت و نصرت، در آیات 51 و 57 مائده، بدان جهت است که قرینه وجود دارد؛ مثل اینکه کلمة ولیّ در آن آیات به صورت جمع (اولیاء) ذکر شده است؛ در حالی که این کلمه در آیة ولایت مفرد است.
فخر رازی با استناد به قرینة سیاق، کلمة ولیّ را در آیه محبت و نصرت معنا می کند و معنای اولی و احق را نمی پذیرد. وی چند سطر بعد، قرینة سیاق را نقض و مصداق آیة ولایت و آیه پیش از آن را ابوبکر ذکر می کند؛ سپس کلمة ولیّ را امامت معنا می کند و آیه را دلیلی بر امامت ابوبکر برمی شمارد. [78] به عبارت دیگر وی با رویکردی دوگانه اعلام می کند که اگر آیه درباره ابوبکر باشد، کلمة ولیّ به معنای امامت و متصرف در امور است و منافاتی با وحدت سیاق ندارد؛ اما اگر درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) باشد، کلمة ولیّ به معنای محبت و نصرت است و ارادة معنای امامت، با وحدت سیاق آیات، منافات دارد!
از مباحث پیش گفته روشن شد که میان کلمة «ولیّ» در این آیه، با کلمة «اولیاء» در آیات 51 و 57 مائده، تفاوت آشکاری وجود دارد؛ لذا نمی توان آنها را دارای سیاقی یکسان دانست. بدینسان روشن می شود که کلمة ولیّ در آیة ولایت باید به معنای امامت باشد و نمی توان برای آن معنای دیگری در نظر گرفت.
2 ـ دلالت «انّما» بر حصر و اختصاص
لغت شناسان، کلمة «إنّما» را به معنای حصر و اختصاص دانسته اند؛ [79] یعنی مفهومی که پس از «إنما» قرار می گیرد اثبات شده و غیر آن، نفی می شود. عالمان امامیه نیز کلمة «إنّما» را در آیة مورد نظر به همین معنا دانسته اند. [80] علاوه بر این، جمع زیادی از مفسران و متکلمان اهل سنت (مانند: زمخشری، نسفی، تفتازانی، ثعالبی، برسوی و آلوسی) کلمة «إنّما» را در آیة ولایت، به معنای حصر و اختصاص دانسته اند. [81]
خداوند با به کار بردن «إنّما» در آیه، ولایت را در خدا، رسول و مؤمنانی که در رکوع زکات داده اند منحصر کرده است و این معنا فقط با اولویتِ در تصرف و امامت سازگار است. معانیِ دیگرِ کلمة «ولیّ» (مانند: محبت و نصرت) با معنای حصر که مدلول لفظ «إنّما» است، قابل جمع نیست؛ زیرا معنا ندارد که فقط مؤمنانی که در رکوع زکات داده اند وظیفه داشته باشند مؤمنان را دوست بدارند و یاری کنند؛ دوستی و محبتِ در دین، وظیفه ای همگانی است. [82]
3 ـ وحدت سیاق
کلمة «ولیّ» در آیة ولایت، به طور یکسان به خدا و رسول (صلی الله علیه وآله) و مؤمنانی که در حال رکوع زکات داده اند نسبت داده شده است. یکسان بودن سیاق آیه نشان می دهد که خدا و رسول (صلی الله علیه وآله) و مؤمنانِ ذکر شده در آیه، از ولایتِ یکسانی برخوردارند [83] [با این تفاوت که ولایتِ خداوند اصلی، و ولایت رسول (صلی الله علیه وآله) و مؤمنان، نشأت گرفته از ولایت خداوند است]؛ به همین دلیل، ولایت خدا و رسول در این آیه، با ولایت مؤمنانِ ذکرشده در آن، به یک معناست و ولایت خدا و رسول در آیه عام است. مهم ترین معنای «ولیّ» در مورد پیامبر (صلی الله علیه وآله) آن است که او پیشوای الهیِ مؤمنان است و برای تصرف در زندگی آنان، از خودشان سزاوارتر و شایسته تر است: النَّبِيُّ أوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أنفُسِهِمْ... . [84] آیة بعد از آیة ولایت [85] هم نشان می دهد ولایت رسول (صلی الله علیه وآله) و مؤمنِ یاد شده، از سنخ ولایت خداست؛ زیرا کسانی که تحت ولایت هر سه باشند «حزب الله» شمرده شده اند. [86] جالب است که برخی مفسران اهل سنت کلمة «ولیّ» را در آیة 56 مائده به صراحت به معنای متصرف در امور و امام دانسته اند؛ [87] پس باید در آیة ولایت نیز به همین معنا باشد؛ چون این دو آیه کاملاً با هم مرتبط بوده و هر دو درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) نازل شده اند.
برخی از مفسران نیز کلمة «ولیّ» را ـ در این آیه ـ درباره خدا و رسول به معنای متصرف در امور گرفته اند و از بیان معنای ولیّ در مورد مؤمنان مذکور در آیه خودداری کرده -اند. [88] حال آنکه مقتضای وحدت سیاق آن است که کلمة «ولیّ» در مورد مؤمنان نیز به معنای متصرف در امور باشد. در نتیجه، حمل آیه به معنای محبت و نصرت، برخلاف سیاق آیة مورد نظر و بدون دلیل است. [89]
دلایل بیرونی آیه
1ـ تفسیر امامان اهل بیت از آیه
امامان اهل بیت (علیهم السلام) که به شهادت حدیث متواتر ثقلین، همتای قرآن و آگاه به معانیِ کتاب خدا می باشند، کلمة «ولیّ» را در آیه، «اولی» و «احق» تفسیر کرده اند. کلینی از امام صادق (علیه السلام) در تفسیر آیه، نقل کرده است که فرمود:
«یعنی: أولی بکم؛ أی: أحق بکم وبأمورکم من أنفسکم وأموالکم، والله ورسوله والذین آمنوا یعنی علیّاً...». [90]
خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) نیز کلمة «ولیّ» را به معنای اولی و احق دانسته و در صفین [91] برای اثبات امامت خود به آیة ولایت استناد کرده اند. [92]
علی (علیه السلام) در جمع شورایی که عمر بن خطاب برای تعیین خلیفه انتخاب کرده بود نیز، برای اثبات حق خود به آیة ولایت استناد کرد و اعضای شورا نیز معترف بودند که علی (علیه السلام) واجد این حق و آنان فاقد آنند؛ حضرت فرمود:
أنشدکم بالله أمنکم أحد أنزل الله تعالی فیه: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ غیری؟ قالوا: اللّهمّ لا. [93]
2 ـ حدیث ولایت:
شاهد دیگری که صحّت دیدگاه دانشمندان امامیه را تأیید می کند، این حدیث نبویِ صحیح است: «... علیٌّ ولیُّ کلِّ مؤمنٍ بعدی». [94] کلمة «ولیّ» در آیه ولایت و در حدیث پیامبر (صلی الله علیه وآله) از یک سنخ، به یک معنا و درباره یک نفر است. رسول خدا (صلی الله علیه وآله) با بیان این کلمه، علی (علیه السلام) را پس از خود به عنوان سرپرست همة مؤمنان معرفی کرده اند. افرادی مانند ابن تیمیه و مبارکفوری (شارح سنن ترمذی) اذعان کرده اند که کلمة «ولیّ» در این حدیث، قابل حمل بر معنای محبت و نصرت نیست؛ [95] زیرا قید «بعدی» در حدیث، مانعِ ارادة این معناست. اگر «ولیّ» به معنای محبت و نصرت باشد، نیاز به قید «بعدی» نیست؛ زیرا محبت و نصرتِ پیامبر (صلی الله علیه وآله) و علی (علیه السلام) با محبت و نصرت مردم توسط این دو، همزمان، ممکن است. آن چه همزمان برای این دو قابل جمع نیست سرپرستی و تصرف در امور جامعه است و وقتی کلمة «ولیّ» به معنای محبت و نصرت نباشد، آنچه باقی می ماند معنای امامت و زعامت است.
3 ـ قرائت ابن مسعود
شماری از مفسران مسلمان، از عبدالله بن مسعود (صحابی پیامبر (صلی الله علیه وآله)) نقل کرده اند که وی آیة ولایت را با تعبیر «انّما مولاکم الله...» قرائت می کرده است. [96] جمعی از مفسران و محدثان فریقین نیز از عمار یاسر (صحابیِ پیامبر (صلی الله علیه وآله)) نقل کرده اند که پیامبر (صلی الله علیه وآله) پس از نزول آیة ولایت، نخست آیه را برای اصحاب قرائت نمود و پس از آن، حدیث «من کنتُ مولاه فعلیٌّ مولاه...» را ذکر فرمود. قرائت ابن مسعود در آیة ولایت و نقل حدیث یادشده توسط پیامبر (صلی الله علیه وآله) پس از نزول آیه، بیانگر آن است که کلمة «ولیّ» در آیه به همان معنای «مولی» در حدیث غدیر است؛ یعنی امامی که برای تصرف در امور مؤمنان از خود آنان سزاوارتر و شایسته تر است. [97]
4ـ ترس پیامبر (صلی الله علیه وآله) از ابلاغ آیه
مفسران، از امام باقر و امام صادق C نقل کرده اند که وقتی آیة ولایت نازل شد، پیامبر (صلی الله علیه وآله) از ابلاغ آن بیم داشت که مبادا قریش او را تکذیب کنند. پیامبر (صلی الله علیه وآله) آیه را برای کسانی که حاضر بودند بیان نمود؛ اما ابلاغ عمومی صورت نگرفت؛ تا اینکه خداوند آیة تبلیغ [98] را نازل نمود و رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در روز غدیر، پیام خداوند را ابلاغ فرمود و حاضران، به دستور پیامبر (صلی الله علیه وآله) با علی (علیه السلام) بیعت کردند. [99]
به راستی پیامبر (صلی الله علیه وآله) در ابلاغ آیة ولایت، از چه می ترسید؟ از اینکه کلمة «ولیّ» به معنای محبت و نصرت علی نسبت به مردم است؟! یا بدان جهت که «ولیّ» به معنای اولی به تصرف و امامت است؟ به طور حتم ترس پیامبر (صلی الله علیه وآله) به خاطر معنای دوم بوده است؛ زیرا آنچه برای قریش ـ که در ماه های آخر حیات پیامبر (صلی الله علیه وآله) خود را برای تصاحب جانشینی آن حضرت پس از درگذشت ایشان، آماده می کردند ـ می توانست ناراحت کننده باشد و آنان را به تکذیب پیامبر (صلی الله علیه وآله) وا دارد، این بود که پیامبر (صلی الله علیه وآله) علی بن ابی طالب (علیه السلام) را به عنوان جانشین خود تعیین کند و طرح های مهاجران قرشی را با مشکل مواجه سازد.
امام صادق (علیه السلام) از جدشان امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل کرده اند که وقتی آیة ولایت نازل شد، جمعی از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه وآله) در مسجد رسول خدا (صلی الله علیه وآله) جمع شدند تا درباره این آیه به تبادلِ نظر بپردازند. برخی از آنان نپذیرفتن این آیه را، به منزلة کفر ورزیدن به سایر آیات دانستند و پذیرش آن را برابر با پذیرش حاکمیت علی (علیه السلام). آنان تصمیم گرفتند از فرامین پیامبر (صلی الله علیه وآله) پیروی کنند؛ اما دستورات امیرالمؤمنین (علیه السلام) را نپذیرند. [100] به راستی کدام معنای ولایت با نزول این آیه، برای امیرالمؤمنین (علیه السلام) ثابت شده و پذیرش آن برای برخی از صحابه ـ به ویژه مهاجران قریشی ـ دشوار بوده است تا آنجا که تصمیم می گیرند از دستور خدا و پیامبر (صلی الله علیه وآله) سرپیچی کنند و آن معنا را درباره علی بن ابی طالب (علیه السلام) نپذیرند؟
5 ـ ولیّ به معنای مُحبّ یا محبوب
استعمال کلمة «ولیّ» در آیه، در صورتی که به معنای محبت و نصرت باشد، از دو حال خارج نیست: یا به معنای «محبّ و ناصر» (معنای فاعلی) است یا به معنای «محبوب و منصور» (معنای مفعولی). با توجه به این پیش فرض:
اولاً: آنچه با شأن خدا و رسول و مؤمنی که در حال رکوع، زکات داده تناسب دارد، آن است که «ولیّ» به معنای محبوب باشد؛ خدا، رسول و مؤمنِ مورد نظر، محبوب باشند و سایر مؤمنان، مُحبّ و دوستدار آنان باشند. لغت شناسان «ولیّ» را نه به معنای محبوب و منصور، بلکه فقط به معنای مُحبّ و ناصر استعمال کرده اند که با آیة ولایت تناسب ندارد.
ثانیاً: اگر «ولیّ» را به معنای «محبوب و منصور» بگیریم و همة مؤمنان موظف باشند علی (علیه السلام) را دوست بدارند و یاری کنند، این همان معنای امامت است؛ زیرا تنها کسی که نیاز به محبت و نصرتِ همه جانبة مؤمنان دارد، امام جامعة اسلامی است که می - خواهد با پشتوانة محبت و نصرتِ مردم، کشور اسلامی را اداره کند و از منافعِ مسلمانان دفاع نماید. ضمن اینکه اگر شخص دیگری جز امام جامعة اسلامی، از چنین محبت و نصرتی برخوردار باشد، باعث تعدد قدرت و درنتیجه بروز اختلاف در جامعه خواهد شد.
ثالثاً: اگر «ولیّ» به معنای نصرت و یاری کردن باشد، علی (علیه السلام) در صورتی می - تواند مؤمنان را یاری کند که دارای قدرت و امکانات باشد؛ در غیر این صورت، نه تنها نخواهد توانست مؤمنان را یاری کند، بلکه خود نیز مظلوم واقع خواهد شد.
رابعا: اگر «ولیّ» به معنای مُحبّ و ناصر باشد، معنای آن این است که از میان همة مؤمنان فقط علی (علیه السلام) وظیفه دارد سایر مؤمنان را دوست بدارد و این معنایِ درستی نیست؛ زیرا جای سؤال است که چرا باید علی (علیه السلام) همة مؤمنان را دوست بدارد؟!
خامساً: دلالت لفظ «ولیّ» بر امامت قطعی و مسلّم است؛ حال اگر کلمه «ولیّ» به معنای محبت و نصرت باشد، این اشکال پیش می آید که یک لفظ، همزمان در سه معنا استعمال شده است. [101]
دیگر شأن نزول های آیه
به جز نزول آیه درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام)، چهار شأن نزول دیگر نیز از سوی برخی از مفسران، برای آیة مورد نظر بیان شده است:
1ـ عبدالله بن سلام
نخستین کسی که در سه قرن اول هجری با نزول آیه درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) مخالفت کرد و از نزول آیه درباره ابن سلام سخن گفت، جاحظ (م 255ق) است. [102] در قرون بعد نیز به صورت بسیار ضعیف به این شأن نزول پرداخته شد. [103]
طبق نقل مفسران، ابن سلام قبل از آن که اسلام بیاورد، جزء یهود بنی قریظه و بنی نظیر بود و در سال نخست هجری، همراه چند تن دیگر، اسلام آورد. قبایل یهود به خاطر این اقدامش، با وی قطع رابطه کردند. ابن سلام نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله) آمد و از رفتار یهودیان شکایت نمود. در این هنگام آیة ولایت نازل شد و رسول خدا با تلاوت آیه به او اعلام کردند که در مقابل از دست دادن رابطه با یهود، ولایت خدا، پیامبر و مؤمنان مذکور در آیه را به دست آورده است. ابن سلام نیز از پذیرش ولایت خدا، رسول و مؤمنان مذکور در آیه اظهار خشنودی نمود. [104] طرفداران این قول برای اثبات مدعای خود، دو دلیل ارائه داده اند:
1 ـ ابن عباس و جابر بن عبدالله، نزول آیه را درباره ابن سلام دانسته اند؛
2 ـ ابن سلام هنگام نزول آیه نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله) بوده است.
نقد این قول: احتمال یاد شده از دلایل قابل قبولی برخوردار نیست؛ زیرا هیچ روایت صحیحی نسبت دادن این قول را به جابر و ابن عباس تأیید نمی کند. علاوه بر اینکه جابر و ابن عباس نگفته اند آیه درباره ابن سلام نازل شده است؛ بلکه گفته اند ابن سلام در زمان نزول آیه، نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله) بوده است. [105] حضور ابن سلام در زمان نزول آیه نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله) نیز لزوماً نمی تواند به معنای نزول آیه درباره وی باشد؛ به ویژه آنکه ابن سلام خود را مصداق آیه ندانسته؛ بلکه امیرالمؤمنین (علیه السلام) را مصداق آیه دانسته [106] و در حضور پیامبر (صلی الله علیه وآله) وفاداری خود را به ولایت خدا و رسول و مؤمنان ذکرشده در آیه، اعلام داشته است. [107] صفت ذکرشده در آیه (زکات دادن در حال رکوع) برای ابن سلام ثابت شده است. این قول، با روایات متواتر اهل بیت (علیهم السلام) و صحابه که نزول آیه را درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) دانسته اند ناسازگار است [108] و با نظر مفسران فریقین نیز تعارض دارد؛ زیرا اگر «ولیّ» را در آیه طبق نظر مفسران شیعه به معنای امام بدانیم، ابن سلام خود را امام مسلمانان نمی دانسته و کسی هم درباره او چنین اعتقادی نداشته است. اگر طبق نظر مفسران اهل سنت «ولیّ» را به معنای محبت و نصرت بدانیم، معنا ندارد که در میان همة مؤمنان، فقط ابن سلام، دوستدار و یاور مؤمنان باشد؛ بلکه طبق نظر قرآن، همة مؤمنان وظیفه دارند دوستدار و یاور یکدیگر باشند. [109]
اثبات ادعای نزول آیه درباره ابن سلام، به لحاظ تاریخی نیز دشوار است؛ زیرا ابن سلام در سال اول هجری (ماه های نخست ورود پیامبر (صلی الله علیه وآله) به مدینه) اسلام آورده است [110] و یهود بنی قریظه ـ که به ادعای مفسران اهل سنت، ابن سلام را اذیت می کردند ـ در سال پنجم هجری به دلیل نقض پیمان با رسول خدا (صلی الله علیه وآله) و همکاری با سپاه احزاب، به دستور پیامبر (صلی الله علیه وآله) مجازات و از مدینه اخراج شدند؛ [111] در حالی که سورة مائده ـ که آیة ولایت جزء آن است ـ به تصریح برخی از همسران پیامبر (صلی الله علیه وآله) و صحابه، [112] آخرین سورة نازل شده است. شماری از صحابه نیز نزول همة سورة مائده را در حجةالوداع، بین مکه و مدینه دانسته اند. [113] طبق روایات اهل بیت (علیهم السلام)، آیة ولایت قبل از آیة تبلیغ نازل شده است. [114] بدینسان در زمان نزول آیة ولایت، کسی از بنی قریظه باقی نمانده بود تا ابن سلام و یاران او را اذیت کند و او نیز نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله) بیاید، از آنان شکایت کند و این آیه درباره او نازل شود. در زمان نزول آیة ولایت، در سال دهم هجری، هیچ یک از قبایل یهود در مدینه باقی نمانده بودند و همگی به دلیل نقض پیمان و خیانت به پیامبر (صلی الله علیه وآله) و مسلمانان، از مدینه اخراج شده بودند؛ بدین ترتیب: بنی قینقاع در سال دوم هجری، [115] بنی نضیر در سال چهارم هجری و [116] بنی قریظه و بنی المصطلق در سال پنجم هجری. [117]
به نظر می رسد داستان ابن سلام را مفسران اهل سنت بدان جهت ذکر کرده اند تا اذهان خوانندگان را از شأن نزول واقعیِ آیه منحرف سازند و حقیقت را پوشیده نگه دارند. مفسران امامیه، از امامان اهل بیت (علیهم السلام) نقل کرده اند که آمدن ابن سلام و همراهانش نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله)، نه برای شکایت از رفتار نادرست یهود، بلکه برای پرس وجو از وصیّ پیامبر (صلی الله علیه وآله) و رهبر آیندة امت اسلامی بوده است؛ [118] رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نیز پس از نزول آیة ولایت، امیرالمؤمنین (علیه السلام) را به عنوان پیشوای آیندة جامعة اسلامی، به آنان معرفی نمود.
2ـ عموم مؤمنان
نخستین اثر مکتوبی که در آن، عموم مؤمنان به عنوان مصداق آیة ولایت معرفی شده اند، تفسیر ابوعلی جبائی (م 303ق) است. وی بدون آنکه دلیل قابل قبولی ارائه دهد، نزول آیه را درباره عموم مؤمنان دانسته است. پس از وی عبدالجبار معتزلی (م 415ق) و ابوحیان اندلسی (م754ق) نیز از این احتمال، پیروی کرده اند. [119]
اینان برای اثبات مدعای خود به دو دلیل تمسک جسته اند :
دلیل اول: عام بودن تعبیر والذین آمنوا در آیه؛
دلیل دوم: روایتی از امام باقر (علیه السلام) که حضرت، آیه را درباره عموم مؤمنان و امیرالمؤمنین (علیه السلام) را یکی از آنان، یا نخستین نفرشان دانسته است. [120]
نقد این قول: بسیاری از مفسران به دلایلی از پذیرش احتمال فوق، خودداری کرده اند و می گویند: گرچه تعبیر الذین آمنوا در آیه عام است، اما اوصاف ذکرشده در پایان آیه، مانند اقامة نماز و دادن زکات در حال رکوع، فقط برای امیرالمؤمنین (علیه السلام) اثبات شده اند؛ پس آیه اختصاص به ایشان دارد. [121]
احتمال فوق با روایات متواتر امامان اهل بیت (علیهم السلام) و آن دسته از صحابه که نزول آیه را مخصوص امیرالمؤمنین (علیه السلام) دانسته اند نیز منافات دارد [122] و تقدم روایات متواتر بر خبر واحد، قطعی است.
مفسران فریقین از امام باقر (علیه السلام) نقل کرده اند که ایشان نزول آیه را درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) دانسته اند؛ [123] این روایاتِ امام باقر (علیه السلام)، نسبتی را که برخی از مفسران به ایشان داده اند ـ که آیه درباره عموم مؤمنان است ـ ردّ می کند. فرد دیگری که این قول به وی نسبت داده شده، سدی (م128ق) است؛ [124] در حالی که جمعی از مفسران مانند: سیوطی، ابن کثیر، جصاص، ثعلبی و طبرسی، [125] از سدّی نقل کرده اند که وی نزول آیه را درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) دانسته است. از این روی، در انتساب این قول به سدّی نیز تردید وجود دارد.
عیب دیگر این احتمال آن است که خطاب ولیّکم در آیه متوجه همة مؤمنان است و لازم است که مخاطبان آیه، غیر از کسانی باشند که حق ولایت دارند؛ در غیر این صورت باید هر یک از مؤمنان، همزمان، هم امام باشند و هم مأموم؛ که امریست محال. [126]
ایرادهای فوق موجب شده تا مفسران، از این قول اعراض نموده و برخی هم آن را تضعیف نمایند. [127]
3ـ ابو بکر
گرچه برخی از مفسران، این احتمال را به حسن بصری نسبت داده اند، [128] اما ابن وهب دینوری (م 308هـ) نخستین مفسری است که بدون ارائة دلیل، نزول آیه را درباره ابوبکر دانسته است. [129] بعدها، فخر رازی نیز ـ با این ادعا که آیة قبل از آیة ولایت، درباره امامت ابوبکر است و اگر این آیه درباره امامت علی (علیه السلام) باشد تناقض روی خواهد داد؛ پس به جهت دفع تناقض و رعایت قرینة سیاق، باید آیة ولایت هم درباره ابوبکر باشد ـ از این احتمال پیروی کرده است. [130]
نقد این قول: این احتمال فاقد دلیل است و مفسران از آن اعراض نموده و برخی هم آن را تضعیف کرده اند. [131] بسیاری از مفسران این احتمال را مخالف روایات متواترِ اهل بیت (علیهم السلام) و صحابه مبنی بر نزول آیه درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) دانسته و از ذکر آن خودداری کرده اند. [132]
علاوه بر این، دادن زکات در حال رکوع، برای ابوبکر ثابت نشده است. او خود را مصداق آیه ندانسته و دیگران نیز درباره وی چنین اعتقادی نداشته اند. این احتمال برای نخستین بار در آغاز قرن چهارم، آن هم در اثر کم اهمیتی مانند تفسیر ابن وهب دینوری، بدون ذکر دلیل و سند و صرفاً به عنوان نظر شخصیِ نویسنده، ثبت شده است. ادعای فخر رازی مبنی بر نزول آیة ... مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ... [133] درباره ابوبکر بدون دلیل است. نه تنها هیچ روایتی این ادعا را تأیید نمی کند و اوصاف ذکر شده در
آیه نیز بر ابوبکر تطابق ندارد؛ بلکه شواهد موجود نشان می دهند آن آیه نیز درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) نازل شده است. دانشمندان امامیه از امیرالمؤمنین (علیه السلام)، عمار یاسر، حذیفه، ابن عباس، امام باقر (علیه السلام) و امام صادق (علیه السلام) نقل کرده - اند که آیة یاد شده، درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) نازل شده است. [134]
اوصاف یاد شده در آیه مانند: یحبهم ویحبّونه ؛ اذلة علی المؤمنین ؛ یجاهدون فی سبیل الله به امیرالمؤمنین (علیه السلام) اختصاص دارند و و قابل تطبیق بر ابوبکر نیستند. سعد بن ابی وقاص می گوید: رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در جنگ خیبر فرمود:
«لأعطینّ الرایة غداً رجلاً یحبّ الله ورسوله، ویحبّه الله ورسوله»؛ [135]
«فردا پرچم را به دست مردی خواهم سپرد که خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند».
فردای آن روز، پیامبر (صلی الله علیه وآله) علی (علیه السلام) را فرا خواند و پرچم سپاه اسلام را به او سپرد و امیرالمؤمنین (علیه السلام) با فتح دژهای یهود، پیروزی را نصیب سپاس اسلام نمود. به دلالت روایت فوق، مصداق یحبهم ویحبّونه امام علی بن ابی طالب (علیه السلام) است. همچنین روایات دیگری با این مضمون توسط انس بن مالک و بریدة اسلمی نقل شده است. [136]
ابوبکر مصداق اذلّة علی المؤمنین هم نبوده است؛ زیرا تردیدی وجود ندارد که علی بن ابی طالب (علیه السلام)، پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله) برجسته ترین انسان مؤمن در میان جامعة اسلامی بوده است و پس از ایشان، همسر و فرزندان و یاران شان، (مانند: سلمان، ابوذر، مقداد، عمار یاسر و ...) برجسته ترین چهره های مؤمنین در جامعة اسلامی بوده اند. چنانکه می دانیم، ابوبکر هیچگاه در برابر این مؤمنانِ بزرگ تاریخ اسلام، متواضع و فروتن نبوده است؛ بلکه آنان در حکومت ابوبکر مورد ضرب و شتم و توهین و تحقیر واقع شده اند.
ابوبکر مصداق یجاهدون فی سبیل الله هم نیست؛ زیرا او گرچه در غزوه های پیامبر (صلی الله علیه وآله) همراه با دیگر مسلمانان شرکت می کرده است، اما همواره نگهبان وسایل و زاد و توشة سپاه بوده و هیچگاه فردی از دشمنان اسلام را به قتل نرسانده است؛ در حالیکه مجاهدت های امیرالمؤمنین (علیه السلام) در راه خدا، زبان زد خاص و عام است.
بدینسان هیچ قرینه و شاهدی وجود ندارد که نشان دهد آیة 54 سورة مائده درباره ابوبکر نازل شده است؛ بلکه همة شواهد موجود در آیه، بیانگر نزول آن در شأن امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) هستند. [137]
ادعای نزول آیه درباره امامت ابوبکر، با نظر جمهور دانشمندان اهل سنت نیز در تعارض است. جمعی از دانشمندان بزرگ اهل سنت مانند: ابن حجر مکی، تفتازانی، غزالی، قرطبی، قاضی عضد ایجی، ماوردی و ... تصریح کرده اند که نصّی از قرآن یا سنت بر امامت ابوبکر وجود ندارد و امامت او با رأی یک، یا حداکثر پنج نفر از صحابه منعقد شده است. [138]
4 ـ عُبادة بن صامت
ابو اسحاق ثعلبی (م427ق) نخستین مفسّری است که احتمال نزول آیه درباره «عبادة بن صامت» را بر دیگر احتمالات ترجیح داده است. پس از وی، ابن کثیر و اخیراً پیروان محمد بن عبدالوهاب نیز از این احتمال پیروی کرده اند. [139] اینان برای این احتمال به دو دلیل استناد کرده اند:
1ـ آیات قبل و بعد از آیة ولایت درباره عبادة بن صامت نازل شده اند؛ پس این آیه هم که در میان آن آیات است، باید به قرینة سیاق درباره او نازل شده باشد؛
2 ـ ابن عباس هم نزول آیه را درباره عبادة بن صامت دانسته است. [140]
می گویند که عُباده با یهود بنی قینقاع هم پیمان بود؛ پس از آنکه آنان پیمان خود را با رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نقض کردند، عباده از آنان بیزاری جُست. رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به خاطر خیانتشان، اموال آنها را مصادره و آنان را به اذرعات شام تبعید نمود. [141] به دنبال آن، آیه ولایت نازل شد، و عباده، خشنودی خود را از پذیرش ولایت خدا و رسول (صلی الله علیه وآله) و مؤمنان، ابراز داشت.
نقد این قول: باید توجه داشت که ترتیب کنونیِ قرآن، براساس ترتیب نزول آیات نیست. در قرآن، آیات متعددی می توان یافت که برخلاف سیاق وارد شده اند؛ مانند آیة تطهیر که در سیاق آیات مربوط به همسران پیامبر است؛ اما نصوص متواتر نشان می دهد که مخصوص خمسة طیبه است. [142] آیة ولایت نیز از این قبیل است؛ این آیه گرچه در سیاق آیاتی قرار دارد که مؤمنان را از دوست گرفتن کافران نهی می کند، اما به شهادت قراین موجود در آیه و نیز روایات متواتر امامان اهل بیت (علیهم السلام) و صحابه، دارای حکم مستقل و شأن نزول جداگانه ای است [143] و در تعارض قرینة سیاق، با نص متواتر، تقدم نصّ بر قرینة سیاق قطعی است. با وجود نصّ بر نزول آیه درباره امامت علی (علیه السلام)، اطمینان به نزول آیه در این سیاق نخواهیم داشت. [144]
علاوه بر این، خود ابن کثیر که با استناد به قرینة سیاق، نزول آیه را درباره عبادة بن صامت دانسته است، قرینة سیاق را نقض کرده و آیه قبل از آیة ولایت را درباره اهل یمن، یا ابوبکر دانسته است. [145] روایتی هم که به ابن عباس نسبت داده اند، فاقد سند است و شاید به همین دلیل باشد که شماری از مفسران این احتمال را ضعیف دانسته اند. [146]
روایت ابن عباس، با روایت صحیح دیگر وی ـ و دیگر صحابه ـ که بر نزول آیه درباره علی (علیه السلام) دلالت دارد [147] نیز در تعارض است و تقدم روایت صحیح ـ که روایات اهل بیت (علیهم السلام) و صحابه نیز آن را تأیید می کنند ـ حتمی است.
این احتمال با نظر مفسران فریقین نیز ناسازگار است؛ زیرا اگر کلمة «ولیّ» را طبق نظر مفسران شیعه، به معنای اولی به تصرف و امام بدانیم، عُبادلآ بن صامت خود را امام مسلمانان نمی دانسته و کسی هم درباره او چنین اعتقادی نداشته است. اگر کلمة «ولیّ» را طبق نظر مفسران اهل سنت به معنای محبت و نصرت بدانیم، معنا ندارد که در میان همة مؤمنان، فقط عباده، دوستدار و یاور مؤمنان باشد؛ بلکه طبق نظر قرآن، همة مؤمنان وظیفه دارند دوستدار و یاور یکدیگر باشند؛ [148] ضمن اینکه صفت ذکرشده در آیه (دادن صدقه در حال رکوع) نیز برای او اثبات نشده، تا آیه بر او قابل تطبیق باشد.
همچنین در کتاب های تاریخ شواهدی به چشم می خورند که صحّت این احتمال را با تردید مواجه می سازند؛ مورخان، ماجرای خیانت و پیمان شکنیِ یهود بنی قینقاع و بیزاری جستنِ عباده از آنان را در ماه شوال سال دوم هجری ذکر کرده اند؛ [149] در حالی که به تصریح مفسران، سورة مائده آخرین سوره ای است که بر پیامبر (صلی الله علیه وآله) نازل شده است. [150] شماری از صحابه، نزول همة سورة مائده را در بازگشت پیامبر (صلی الله علیه وآله) از حجةالوداع، در بین مکه و مدینه دانسته اند. [151] بدینسان، در زمان بیزاری جُستن عباده از بنی قینقاع در سال دوم هجری، هنوز هیچ آیه ای از سورة مائده نازل نشده بوده تا بتوان آیات ولایت (مائده/54ـ56) را درباره او دانست.
شبهات
روایات متواتر امامان اهل بیت (علیهم السلام) و صحابه، بیانگر آن است که آیة ولایت درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) نازل شده است. اهل بیت (علیهم السلام) و صحابه بر این عقیده اتفاق نظر داشته اند و در عصر آنان، تردیدی دراین باره به چشم نمی خورد. در میان تابعین نیز نظر غالب همین است و تنها به برخی از آنان، شأن نزول های دیگری نسبت داده شده است.
قراین درونی و برونیِ آیه نیز نشان می دهند کلمة «ولیّ» به معنای تصرفِ در امور و امامت است. بدینسان دلالت آیه بر امامتِ امیرالمؤمنین (علیه السلام) قطعی و خدشه ناپذیر است و جای هیچ شک و شبه ای باقی نمی ماند. با این وجود، کسانی که اختصاص آیه به امیرالمؤمنین (علیه السلام) و دلالت آن بر امامت بلافصل آن حضرت را با عقاید مذهبی خود ناسازگار می یافته اند، کوشیده اند تا هم در سند روایات شأن نزول و هم در دلالت آیه بر امامت امیرالمؤمنین (علیه السلام) تشکیک کنند. آغازگر این تردیدها دانشمندان معتزلی و در رأس آنان، عمرو بن بحر جاحظ (م255ق) و عبدالجبار معتزلی(م415ق) هستند. [152] پس از آنان، عالمان اشعری مانند فخر رازی راه آنان را ادامه داده و مباحث آنان را بدون تغییر یا با تغییرات اندکی تکرار کرده اند.
سیدمرتضی (م436ق) ـ از دانشمندان بزرگ امامیه ـ نخست در اثر کلامی خود الذخیرة و سپس در اثر دیگر خود الشافی [153] به تفصیل به تمام شبهات عبدالجبار معتزلی و افراد پیش از او پاسخ داده است. پس از سید مرتضی، شاگرد وی شیخ طوسی (م460ق) در دو اثرش تلخیص الشافی و تفسیر تبیان [154] به ایرادهای عبدالجبار معتزلی و عالمان پیش از او پاسخ گفته است. پس از شیخ طوسی، جارالله زمخشری (م 528هـ) که خود از عالمان معتزلی است، بدون آنکه از عبدالجبار معتزلی نام ببرد، به برخی از ایرادهای او پاسخ گفته است. [155]
از این زمان به بعد، دانشمندان اشعری، راه عالمان معتزلی را ادامه دادند. نخستین دانشمند شاخص اشعری که در مسیر معتزلیان قدم نهاد، فخرالدین رازی (م606ق) است. وی بدون آنکه به نام دانشمندان معتزله (مانند: جاحظ، محمدبن بحر اصفهانی و قاضی عبدالجبار) اشاره کند، ایرادهای آنان را ـ با افزودن برخی نکات ـ به نام خود ثبت کرده است. [156] قابل ذکر است که فخر رازی، هیچ اشاره ای به پاسخ های سید مرتضی و شیخ طوسی به شبهات دانشمندان اهل سنت نکرده است.
پس از زمخشری، در اوایل قرن هشتم هجری، ابن تیمیه (م728ق) با تکرار شبهات پیشینیان، ادعا کرده که حدیث صدقه دادن علی (علیه السلام) در رکوع نماز را فقط ثعلبی نقل کرده است. وی بدون آنکه کمترین دلیلی برای اثبات مدعای خود ارائه دهد، حدیث یاد شده را ساختة دست دروغگویان دانسته است؛ [157] اما نمی گوید که کدام دروغگو این حدیث متواتر را جعل کرده است و آیا بیش از ده نفر از صحابة پیامبر (صلی الله علیه وآله) که برای نخستین بار این حدیث را به طور گسترده نقل کرده اند و نیز ده ها تن از محدثان، مفسران و متکلمان بزرگ اهل سنت که در قرون مختلف، به صحت و تواتر این حدیث تصریح کرده و آن را نقل کرده اند دروغگو هستند؟! [158]
پس از ابن تیمیه، ابن کثیر (م774ق) راه وی را ادامه داد و با آنکه خودش خبر صدقه دادنِ امیرالمؤمنین (علیه السلام) در رکوع نماز و نزول آیة ولایت درباره آن حضرت را با چند سند صحیح نقل کرده است، [159] بدون ارائة دلیل، روایات یادشده را تضعیف کرده است. [160] وی علاوه بر تضعیف روایات، به تحریف برخی از روایات نیز اقدام نموده است؛ از جمله، ابن ابی حاتم با ذکر سند از عتبة بن ابی حکیم نقل کرده: «فی قوله إنّما ولیّکم الله ورسوله والّذین آمنوا قال: علی بن ابی طالب (علیه السلام)». [161] ابن کثیر همین حدیث را از همان شخص و با همان سند، از تفسیر ابن ابی حاتم چنین نقل کرده: «عن عتبة بن أبی حکیم فی قوله إنّما ولیّکم الله ورسوله والّذین آمنوا قال: هم المؤمنون وعلی بن ابی طالب (علیه السلام)». [162]
چنانکه ملاحظه شد، کلمة «المؤمنون» به حدیث عتبة بن ابی حکیم اضافه شده است؛ حال آنکه این کلمه در تفسیر ابن ابی حاتم وجود ندارد.
در اوایل قرن سیزده هجری، عبدالعزیز دهلوی (م1239ق) پس از تکرار مباحث پیشینیان، شبهة دیگری بر شبهات آنان افزوده است. [163]
خلاصة ایرادهای دانشمندان اهل سنت، بر دیدگاه عالمان امامیه نسبت به آیة ولایت، به قرار زیر است:
1 ـ جاحظ، عبدالجبار معتزلی و فخر رازی نوشته اند:
عبارت الذین آمنوا در آیة ولایت جمع است و نمی توان آن را بر یک نفر حمل کرد و اگر ثابت شود که صفتِ دادن زکات در حال رکوع فقط برای علی (علیه السلام) حاصل شده، این امر موجب نمی شود که مراد از الذین آمنوا علی (علیه السلام) باشد؛ زیرا صدر کلام عام است و نمی توان آن را به خاطر خاص بودن صفت، تخصیص زد. [164]
پاسخ: عرب گاهی به دلایلی مانند تکریم و بزرگداشت یک فرد، یا ترغیب مردم به انجام یک کار پسندیده و مانند آن، لفظ جمع را برای یک نفر استعمال می کند. [165] در قرآن کریم نیز این گونه استعمال ها امری رایج است؛ مانند:
قرآن کلمة «امّت» [166] را که برای جمع کاربرد دارد، در مورد ابراهیم (علیه السلام) به کار برده است؛ [167]
جملة إنّا نحن نزلنا الذکر که برای جمع است، در مورد خداوند به کار رفته است؛ [168]
در آیة مباهله کلمة «أنفس» که جمع است برای امیرالمؤمنین (علیه السلام) و کلمة «نساء» که جمع است برای صدیقة طاهره (علیهم السلام) استعمال شده است؛ [169]
در آیة الذین قال لهم الناس إن الناس قد جمعوا لکم [170] کلمة «ناس» که برای جمع است، در مورد نعیم بن مسعود اشجعی استعمال شده است. [171]
موارد فوق و موارد فراوان دیگری از این دست، نشان می دهند که اگر علتی وجود داشته باشد، استعمال لفظ جمع برای مفرد، جایز است. [172] در آیة ولایت، افزون بر علل گذشته، علت دیگری نیز برای چنین استعمالی وجود دارد و آن، روایات صحیح ـ بلکه متواتر ـ پیامبر (صلی الله علیه وآله)، امامان اهل بیت (علیهم السلام) و صحابه است که نشان می دهند مصداق تعبیر الذین آمنوا در آیة یاد شده ـ اختصاصاً ـ علی بن ابی طالب (علیه السلام) است؛ [173] لذا برخلاف آنچه ادعا کرده اند، در آیه عامی وجود ندارد تا کسی بخواهد آن را حمل بر خاص کند؛ زیرا نزول آیه از ابتدا به امیرالمؤمنین (علیه السلام) اختصاص داشته و به شهادت اوصاف پایان آیه (مانند: اقامه نماز، و دادن زکات در حال رکوع) که اختصاص به علی (علیه السلام) دارد، مصداق تعبیر الذین آمنوا از آغاز، امیرالمؤمنین (علیه السلام) بوده است. حمل عام بر خاص هم که «آلوسی» [174] آن را خلاف اصلی دانسته و ارتکاب آن را جز در موارد ضرورت جایز نمیداند، یک اصل پذیرفته شدة علمی است.
یکی از کسانی که در آیة مورد نظر، حمل جمع بر مفرد را نادرست دانسته و به همین دلیل حاضر نشده بپذیرد مصداق تعبیر الذین آمنوا امیرالمؤمنین (علیه السلام) باشد، فخررازی است؛ [175] در حالی که خود وی برخلاف ظهور آیه و نیز برخلاف روایات متواتر اهل بیت (علیهم السلام) و صحابه، ابوبکر را مصداق آیه دانسته و جمع را بر فرد حمل نموده است؛ به تعبیر دیگر وی به صورت ضمنی اعلام داشته که حمل جمع بر فرد در آیة ولایت، در صورتی نادرست است که آن فرد امیرالمؤمنین (علیه السلام) باشد؛ اما اگر آن فرد ابوبکر باشد حمل جمع بر فرد درست است و هیچ ایرادی بر آن وارد نیست!
از مباحث گذشته نادرست بودن سخن رشید رضا که می نویسد: «حمل جمع بر مفرد در سخن انسان های فصیح روی نمی دهد؛ چه رسد به کلام اعجاز آمیز خداوند» [176] نیز روشن شد.
2 ـ جاحظ و فخر رازی می گویند:
لفظ «زکات» اسم است برای زکات واجب و اگر آیه، به امیرالمؤمنین (علیه السلام) اختصاص داشته باشد و حضرت زکات واجب را در رکوع نماز پرداخته باشد، ادای زکات را از اول وقتِ وجوب آن تأخیر انداخته است و این کار معصیت است و نسبت دادن آن به علی (علیه السلام) جایز نیست و حمل «زکات» بر صدقة مستحب نیز خلاف اصل است. [177]
پاسخ: در پاسخ به این شبهه چند نکته را ذکر می کنیم:
اولاً: لغت شناسان لفظ «زکات» را به معنای رشد و زیادت و نیز به معنای طهارت و برکت دانسته اند. زکات مال را نیز از آن جهت زکات نامیده اند که موجب طهارت و پاک شدن آن می گردد. خلیل می نویسد: «زکاة المال، وهو تطهیره، والزکاة: الصلاح... و زکا الزّرع: إزداد و نما». [178] ابن منظور می نویسد: «و اصل الزکاة فی اللغة الطهارة والنّما والبرکة». [179] یعنی معنای لفظ زکات از نظر لغت شناسان، اعم از زکات واجب و مستحب است.
ثانیاً: لفظ «زکات» اختصاص به زکات واجب ندارد؛ بلکه اعم از زکات واجب و مستحب است و اختصاص آن به زکات واجب، اقدامی بدون دلیل است. لفظ «زکات» همانند لفظ «صلاة» است که هم نماز واجب را شامل می شود و هم نماز مستحب را. جصاص می نویسد:
قوله ویؤتون الزکاة وهم راکعون یدلّ علی أن صدقة التطوع تسمّی زکاةً لأن علیّاً تصدق بخاتمه تطوعاً... فصار اسم الزکاة یتناول الفرض والنفل، کاسم الصدقة وکاسم الصلاة ینتظم الأمرین (= الفرض والنفل). [180]
بیضاوی می نویسد: «والایة دلیل علی أن صدقة التطوع تسمّ زکاة». [181]
قرطبی می نویسد: «وهذا یدل علی أن صدقة التطوع تسمی زکاةً... فصار اسم الزکاة شاملاً للفرض والنفل، کاسم الصدقة وکاسم الصلاة». [182]
ثعالبی می نویسد: «والزکاة هنا: لفظ عام للزکاة المفروضة، والتطوع بالصدقة». [183]
جمع کثیر دیگری از مفسران مانند: ماتریدی، زمخشری، فاضل مقداد، کیا هراسی، حنفی مظهری، علاء الدین بغدادی، ابن عطیه اندلسی [184] و ... نیز عباراتی مشابه نظر مفسران یادشده دارند و لفظ زکات را به صراحت، اعم از زکات واجب و مستحب دانسته اند.
ثالثاً: برخی از مفسران گفته اند که اگر امروز با شنیدن لفظ زکات، زکات واجب به ذهن متبادر می شود (نه صدقة مستحب) بدان جهت است که در طی بیش از هزار سال، مسلمانان واژة زکات را درباره زکات واجب به کار برده اند؛ وگرنه در صدر اسلام، زکات در معنایی اعم از زکات واجب به کار می رفته است. [185]
رابعاً: امیرالمؤمنین (علیه السلام) از اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه وآله) و جزو صحابه است و فعل و قولش ـ از دیدگاه فریقین ـ حجت. وقتی با خبر متواتر ثابت شد که ایشان در رکوع نماز صدقه داده است، کسی حق ندارد در صحتِ قول و فعل آن حضرت تردید کند؛ وگرنه سنت صحابه ـ که بیش از نیمی از عقاید اهل سنت در اصول و فروع بر آن مبتنی است ـ با تردید مواجه شده و ارزش خود را از دست خواهد داد.
خامساً: نوع زکات دادن علی (علیه السلام)، آن هم در رکوع نماز، با زکات مستحب تناسب بیشتری دارد تا زکات واجب. شمار زیادی از مفسران فریقین نیز زکات حضرت را صدقة مستحبی دانسته اند. [186] کیاهراسی (قرن 5 ق) می نویسد: «... قوله: ویؤتون الزکاة وهم راکعون یدلّ أیضاً علی أن صدقة التطوع تسمّی زکاة، فإن علیًاً تصدق بخاتمه تطوّعاً فی الرکوع...» [187].
فاضل مقداد (قرن 9ق) می نویسد: زکات امیرالمؤمنین (علیه السلام) از نوع صدقة مستحب بوده است و جایز نیست که دادن انگشتر از باب زکات واجب باشد؛ چون دادن زکات، واجبِ مضیق است و برای امام جایز نیست که واجب مضیّق را رها کند و به واجب موسّع یا مستحب بپردازد. [188]
3 ـ جاحظ و فخر رازی ادعا کرده اند که امیرالمؤمنین (علیه السلام) فقیر بوده و مالی که زکات به آن تعلق گیرد نداشته است و به همین دلیل وقتی سه قرص نان عطا کرد، سورة هل أتی درباره آنان نازل شد. [189]
پاسخ: ادعای فقیر بودن امیرالمؤمنین (علیه السلام) در زمان نزول آیة ولایت در سال دهم هجری، نادرست است؛ زیرا ثروت، نتیجة قدرت فکری و جسمیِ انسان است و به شهادت تاریخ و آثار برجای مانده از آن حضرت، ایشان از نظر نیروی فکری و جسمی ـ پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله) ـ برجسته ترین فرد روزگار خود بوده است و چنین فردی به طور طبیعی، در هیچ جامعه ای نباید فقیر باشد. همچنین امیرالمؤمنین (علیه السلام) برجسته ترین شخصیت مجاهد در سپاه اسلام بوده و از غنایمی که نصیب سپاه اسلام می شده، سهم داشته است. علاوه بر این، فقر، در زندگی انسان امری دایمی نیست؛ ممکن است فردی در زمانی فقیر باشد و در زمان دیگری متمکّن و مشمول زکات. مضاف بر این، پس از نزول آیة وآت ذا القربی حقه [190] رسول خدا (صلی الله علیه وآله)، فاطمه (علیهم السلام) را فراخواند و «فدک» را به او بخشید. [191] لذا درزمان نزول آیة ولایت، درآمد فدک نیز در اختیار خانواده علی (علیه السلام) بوده است.
به نظر می رسد در زندگیِ امیرالمؤمنین (علیه السلام) زهد و ساده زیستی وجود داشته است؛ نه فقر و تنگدستی. ارزش کار آنان در سورة هل أتی نیز به خاطر خدایی بودن کارشان و مقدم داشتن دیگران بر خودشان بوده است.
4 ـ محمد بن بحر اصفهانی (م322ق) می نویسد:
کلمة «رکوع» در آیة ولایت، نه به معنای انحنا و هیئت خاص خم شدن در نماز، که از اجزاء نماز است، بلکه معنای خضوع است. یعنی مؤمنان یاد شده، کسانی هستند که در حال ادای نماز و زکات، خاشع و متواضع اند. [192]
پاسخ: در جواب این شبهه نیز به چند نکته اشاره می کنیم:
اولاً: لغت شناسان کلمة «رکوع» را به معنای خم شدن و سر پایین آوردن دانسته اند:
راغب می نویسد: «الرّکوع: الانحناء،...»؛ [193]
ابن منظور می نویسد:
... رکع یرکع رکعاً: طأطأ رأسه ... واما الرکوع فهو أن یخفض المصلی رأسه... فالراکع: المنحنی. والرکوع: الإنحناء، ومنه رکوع الصلاة، ورکع الشیخ: انحنی من الکبر؛ [194]
طریحی می نویسد: «والرکوع لغة: الإنحناء، یقال رکع الشیخ أی إنحنی من الکبر»؛ [195]
مصطفوی می نویسد: «رکع رکوعاً: إنحنی. ورکع: قام الی الصلاة... ثم استعملت فی الشرع فی هیئة مخصوصة». [196]
قرشی می نویسد: «رکع ورکوع، خم شدن و سر پایین آوردن است؛ جوهری رکوع را به معنای انحناء دانسته است». [197]
ثانیاً: مفسران و متکلمان امامیه [198] و بسیاری از مفسران اهل سنت [199] نیز واژة رکوع را در آیة مورد نظر، به معنای انحنا ـ که هیئتی خاص در نماز است ـ دانسته اند. آنان، حمل رکوع بر معنای خضوع را خلاف ظاهر آیه و خلاف روایات اهل بیت (علیهم السلام) و صحابه ـ که نزول آیه را درباره علی (علیه السلام) و رکوع را به معنای هئیت خاص (رکوع نماز) دانسته اند ـ ذکر کرده اند. [200]
ثالثاً: اگر کلمة رکوع در آیه به معنای خضوع بود، خداوند می توانست به جای این کلمه از خود کلمة «خضوع» استفاده کند و آیه به صورت «وهم خاضعون» ذکر شود تا دلالت آن بر معنای خضوع از صراحت کافی برخوردار باشد. بدینسان، نظر محمد بن بحر اصفهانی نیز فاقد ارزش علمی است.
5 ـ عبدالجبار معتزلی (م 415هـ) و فخر رازی نوشته اند:
اگر آیة ولایت درباره علی (علیه السلام) نازل شده باشد و کلمة «ولیّ» به معنای اولی به تصرف و امامت باشد، عیب آن این است که علی (علیه السلام) در زمان نزول آیه، حق تصرف در امور مسلمانان را نداشته است. حال آنکه آیه اقتضا دارد مؤمنان یادشده، در زمان نزول آیه، دارای حق ولایت باشند؛ پس کلمة «ولیّ» به معنای نصرت است؛ نه امامت. [201]
فخر رازی افزوده است:
اگر بپذیریم که آیه، بر امامت علی (علیه السلام) دلالت داشته باشد، از آنجا که حضرت در زمان نزول آیه، حق تصرف نداشته اند، دلالتی بر امامت ایشان در آن زمان ندارد. نتیجه اینکه علی (علیه السلام) امام است؛ اما پس از خلفای سه گانه و در همان زمانی که در مصدر حکومت ظاهری قرار گرفته است؛ زیرا در آیه چیزی که بر تعیین وقت دلالت داشته باشد وجود ندارد. [202]
پاسخ: ولیّ کسی است که اطاعت او واجب است و حق تصرف در امور جامعه و مردم را دارد و در آیة مورد نظر، این حق برای امیرالمؤمنین (علیه السلام) ثابت شده است. جاحظ و فخر رازی که می گویند: «علی (علیه السلام) در زمان نزول آیه، حق تصرف در امور مسلمانان را نداشته»، چه دلیلی برای اثبات مدعای خود دارند؟ آیه ظهور دارد که امیرالمؤمنین (علیه السلام) از چنین حقی برخوردار است. در اینجا مطلب دیگری وجود دارد که جاحظ و رازی به آن توجه نکرده اند و آن تفاوتی است که میان داشتن حق تصرف در امور جامعه از یک سو و اِعمال این حق از سوی دیگر وجود دارد. آنچه در زمان نزول آیه و در حیات رسول خدا (صلی الله علیه وآله) برای امیرالمؤمنین (علیه السلام) وجود نداشت، اِعمال این حق است؛ نه وجود آن. ضمن اینکه ولایت پیامبر (صلی الله علیه وآله) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) در طول یکدیگر است؛ ولایت پیامبر (صلی الله علیه وآله) در طول ولایت خداوند و ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در طول ولایت رسول خدا است.
بر این اساس، اِعمال تصرف امیرالمؤمنین (علیه السلام) در امور مردم، به طور طبیعی بعد از درگذشت پیامبر (صلی الله علیه وآله) خواهد بود. اما نادیده گرفتنِ این حقِ علی (علیه السلام) پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله) و اختصاص دادن آن به دورة بعد از عثمان، اقدامی بدون دلیل است؛ زیرا آیة مورد نظر، بر امامت بلافصل علی (علیه السلام) مُهر تأیید می زند؛ آیه تصریح می کند که ولیّ (اولیای) مؤمنان و مسلمانان، انحصاراً سه کس اند: خدا، رسول خدا و مؤمنی که در حال رکوع زکات داده است؛ یعنی امیرالمؤمنین (علیه السلام). با درگذشت پیامبر (صلی الله علیه وآله)، زمان اِعمال ولایت، توسط امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرا می رسد.
روایات پیامبر (صلی الله علیه وآله) نیز گویای همین حقیقت اند؛ آن حضرت در حدیث صحیح ولایت ـ علیّ ولیُّ کلِّ مؤمنٍ بعدی ـ [203] پس از خود، علی (علیه السلام) را سرپرست همة مؤمنان معرفی کرده اند. این حدیث صراحت دارد که ولایت علی (علیه السلام) پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله) و متصل به ولایتِ پیامبر (صلی الله علیه وآله) است؛ زیرا ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بر همة مؤمنان، در صورتی تحقق می یابد که متصل به ولایت پیامبر (صلی الله علیه وآله) باشد؛ در غیر این صورت، ولیّ همة مؤمنان ـ از جمله ولیّ خلفای سه گانه و کسانی که در دوران حکومت آنان فوت کرده اند ـ نخواهد بود؛ حال آنکه به دلالت سخن پیامبر (صلی الله علیه وآله) باید ولیّ آنان هم باشد.
اینکه خداوند علی (علیه السلام) را با حضور پیامبر (صلی الله علیه وآله) به عنوان ولیّ مؤمنان معرفی می کند، از نظر عرف عقلا، ناظر به بعد از درگذشت پیامبر (صلی الله علیه وآله) است؛ چنانکه استحقاق امامت برای ولیعهد و وصیّ، در زمان حیات امام پیشین ثابت می شود؛ هر چند در آن زمان، وجود موصیّ مانع از تصرف او باشد. [204]
اکنون جا دارد از فخر رازی که نزول آیه را درباره ابوبکر دانسته و آیه را دلیل امامت او قرار داده است بپرسیم: آیا ابوبکر در زمان نزول آیه، دارای حق تصرف در امور مؤمنان بوده است؟! پس به چه دلیل آیه را دلیل امامت ولی قرار داده اید؟
6 ـ فخر رازی (م606ق) می نویسد:
اوصاف ذکرشده در آیه، یعنی اقامة نماز و دادن زکات در حال رکوع، نه برای تخصیص عموم الذین آمنوا به علی (علیه السلام)، بلکه برای جدا کردن مؤمنان واقعی از غیر آنان است. [205]
پاسخ: این ادعا که اوصاف ذکر شده در آیه، برای جدا ساختن مؤمنان واقعی از غیر واقعی است، بدون دلیل و در تعارض با روایات متواتر امامان اهل بیت (علیهم السلام) و صحابه است که اوصاف یادشده را معرِّف وجود امیرالمؤمنین (علیه السلام) دانسته اند. [206] ضمن اینکه سایر مؤمنان از چنین اوصافی برخوردار نبوده اند تا خداوند بخواهد بدین وسیله، آنان را از منافقان جدا سازد. همچنین اوصاف یادشده نمی توانند موجب جدا ساختن مؤمنان از منافقان گردند؛ زیرا ممکن است منافقین نیز دست به چنین اقدامی زده و مثلاً در حال رکوع صدقه دهند.
7ـ فخر رازی می نویسد:
آیة ولایت ارتباطی به امامت امیرالمؤمنین (علیه السلام) ندارد؛ زیرا اگر ارتباط می داشت ایشان برای اثبات امامت خود به این آیه استناد می کرد؛ حال آنکه نکرده است. [207]
پاسخ: آثار بر جای مانده از امیرالمؤمنین (علیه السلام) در منابع فریقین، نشان می - دهند حضرت برای اثبات امامت خود به آیة مورد نظر، استناد و استدلال کرده اند؛ ایشان در جمع شورایی که عمر برای تعیین خلیفه انتخاب کرده بود، برای اثبات حق خود، به آیة ولایت استناد کرد و فرمود:
أنشدکم بالله أمنکم أحدٌ أنزل الله تعالی فیه: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ غیری؟ قالوا: اللهمّ لا. [208]
یعنی اعضای شورا نیز معترف بودند که علی (علیه السلام) واجد این حق و آنها فاقد آن هستند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) در صفین نیز برای اثبات امامت خود به آیة ولایت استناد نمود و فرمود:
فأنشدکم، أتعلمون حیث نزلت إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ قال الناس: یا رسول الله، خاصة فی بعض المؤمنین أم عامّة لجمیعهم؟ فأمر الله عزوجلّ نبیّه أن یعلمهم ولاة أمرهم وأن یفسّر لهم من الولایة ما فسّر لهم من صلاتهم و زکاتهم وصومهم وحجّهم. فصبنی للناس بغدیر خم... . [209]
مضاف بر این، امیرالمؤمنین (علیه السلام) از جملة راویانی هستند که نزول آیة ولایت را درباره خودشان نقل کرده اند. [210] این اقدام حضرت نیز نوعی استناد به آیه محسوب می - شود.
8 ـ فخر رازی می نویسد:
دادن انگشتر به فقیر در حال نماز، فعل کثیر است که با نماز منافات دارد و شایستة مقام علی (علیه السلام) نیست که دست به چنین اقدامی بزند. [211]
پاسخ: در پاسخ به این شبهه چند نکته را بیان می کنیم:
اولاً: مفسران شیعه و جمع زیادی از مفسران اهل سنت، صدقه دادن امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نماز را فعل قلیل دانسته و آن را مبطل نماز ندانسته اند:
ـ شیخ طوسی می نویسد: «وفی الأیة دلالة علی أن العمل القلیل لا یفسد الصلاة»؛ [212]
ـ کیا هراسی می نویسد: «الأیة یدل علی أن العمل القلیل لا یبطل الصلاة»؛ [213]
بیضاوی می نویسد: «والأیة یکون دلیل علی أن الفعل القلیل فی الصلاة لا یبطلها»؛ [214]
قرطبی می نویسد: «وهذا یدل علی أن العمل القلیل لا یبطل الصلاة». [215]
بسیاری دیگر از مفسران مانند: زمخشری، نسفی، خازن بغدادی و ماتردیدی نیز تعابیری مانند آنچه ذکر شد، بیان داشته اند. [216]
ثانیاً: فقهای مذاهب چهارگانة اهل سنت، انجام کار کوچک در نماز را مبطل نماز ندانسته اند:
جزیری می نویسد: «اما العمل القلیل ... فلا یبطلها»؛ [217]
بغدادی می نویسد: «قال العلماء العمل القلیل فی الصلاة لا یفسدها». [218]
ثالثاً: مسلم بن حجاج قشیری در کتاب صحیح مسلم در باب «جواز حمل صبیان فی الصلاة» و نسائی در سنن، در باب «ما یجوز للإمام من العمل فی الصلاة» با ذکر سند نقل کرده اند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در حالی که در نماز واجب، امامت نماز را برعهده داشته اند، «امامه» دختربچة «أبی العاص» را نیز نگهداری می کرده اند؛ بدین گونه که در زمان قرائت حمد و سوره او را روی گردن خود می گذاشتند و زمانی که می خواستند به رکوع و سجده بروند، او را بر زمین می نهادند و چون برای قرائت حمد و سوره برمی خاستند، دوباره او را برداشته و بر گردن خود می نهادند.
نسائی از ابو قتاده نقل می کند که گفته است:
رأیت رسول الله (صلی الله علیه وآله) یؤم الناس وهو حامل أمامة بنت أبی العاص علی عاتقه فإذا رکع وضعها وإذا رفع من سجوده أعادها. [219]
آیا فخر رازی این اقدام پیامبر (صلی الله علیه وآله) را موجب بطلان نماز آن حضرت می داند؟! اگر چنین اقدامی موجب بطلان نماز نشود، صدقه دادن یک انگشتر که کار بسیار کوچک تری است ـ آن هم در نماز مستحبی ـ به طریق اولی موجب بطلان نماز نخواهد شد.
رابعاً: خدا و رسول (صلی الله علیه وآله) این اقدام امیرالمؤمنین (علیه السلام) را ستایش کرده اند [220] و این نشانة صحت فعل آن حضرت است. اگر فعل امیرالمؤمنین (علیه السلام) نادرست بود، نباید مورد ستایش خدا و رسول (صلی الله علیه وآله) قرار می گرفت.
خامساً: امیرالمؤمنین (علیه السلام) از اهل بیت (علیهم السلام) و صحابه و فعل و قولش حجت، منشأ مشروعیت و معیار تشخیص اعمال درست از نادرست است. از این رو، صدقه دادن امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نماز، به وضوح بیانگر جواز و حتی نیکو بودن چنین اقدامی در شریعت است.
9 ـ فخر رازی می نویسد:
صدقه دادن در حال رکوع با حضور قلب منافات دارد و آنچه شایستة مقام علی (علیه السلام) است، آن است که قلب ایشان در حال نماز غرق در یاد خدا باشد و کسی که چنین حالی داشته باشد، فراغت پیدا نمی کند تا سخن غیر را بشنود و آن را بفهمد. [221]
پاسخ: چند نکته در جواب این شبهه:
اولاً: وقتی با اخبار متواتر ثابت شد که امیرالمؤمنین (علیه السلام) در رکوع نماز صدقه داده است، جایی برای ایراد فوق باقی نمی ماند؛ زیرا علی (علیه السلام) از اهل بیت (علیهم السلام) و صحابه است و فعل و قول ایشان منشأ مشروعیت و معیار تشخیص اعمال درست از نادرست است. از طرفی خدا و رسول (صلی الله علیه وآله) در همین آیه، اقدام علی (علیه السلام) را صحیح دانسته و مورد ستایش قرار داده اند و شماری از مفسران اهل سنت نیز فعل امیرالمؤمنین (علیه السلام) را بیانگر جواز چنین اقدامی در شریعت دانسته اند. [222]
ثانیاً: خواند نماز و دادن صدقه، هر دو برای جلب رضایت خداوند است؛ پس صدقه دادن در حال نماز، نه تنها به معنای غفلت از یاد خدا نیست، بلکه به معنای توجه بیشتر به خداوند است؛ یعنی توجه امیرالمؤمنین (علیه السلام) به خدا به مرتبه ای از کمال رسیده که اشتغال به یک کار خدایی، او را از پرداختن به کار دیگری که آن هم برای خداست، بازنمی دارد. [223] از نظر امیرالمؤمنین (علیه السلام) شنیدن صدای مسکین و اجابت او یک عبادت است؛ گرچه در حال نماز باشد؛ آن حضرت، مسکین را فرستادة خدا می داند. [224] چگونه ممکن است کسی غرق در یاد و عبادت خدا باشد، اما صدای فرستادة خدا را نشنود؟ [225] پس این دو کار، تا زمانی که به اصول و ارکان نماز خدشه ای وارد نشود، منافاتی با یکدیگر ندارند.
ثالثاً: چنانکه در ایراد قبل ـ ماجرای نگهداری پیامبر (صلی الله علیه وآله) از «امامه» دختر بچة ابی العاص ـ گذشت، آیا کسی می تواند پیامبر (صلی الله علیه وآله) را متهم کند که تمرکز حواس نداشته و غرق در یاد خدا نبوده است؟ وقتی آن اقدام، با تمرکز حواس پیامبر (صلی الله علیه وآله) و غرق بودن ایشان در یاد خدا منافات ندارد، صدقه دادن یک انگشتر که کاری بسیاری کوچک تر است، به طریق اولی مانع تمرکز حواسِ امیرالمؤمنین (علیه السلام) که به شهادت قرآن، نفس پیامبر (صلی الله علیه وآله) است [226] نخواهد شد.
10 ـ عبدالعزیز دهلوی (م1239ق) ضمن برداشتی از دلالت «إنّما» بر حصر، می نویسد:
اگر آیة ولایت بر حصر دلالت داشته باشد و امامت خلفای پیشن را نفی کند، امامت امامان پس از علی (علیه السلام) مانند: سبطین و دیگر امامان معصوم را هم نفی خواهد کرد و به همان نسبت که اهل سنت از حدیث صدقه دادن علی (علیه السلام) در رکوع نماز صدمه می بیند، تشیع هم صدمه خواهد دید. [227]
آلوسی نیز با پیروی از دهلوی، مرتکب این اشتباه شده است. [228]
پاسخ: دهلوی و آلوسی تصور کرده اند معنای حصر در کلمة «إنّما» این است که ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) ـ که در آیة ولایت اثابت شده ـ باید تا پایان جهان ادامه داشته باشد؛ در حالی که این برداشت نادرست است؛ زیرا معنای حصر در هر مسأله ای، به تناسب آن مسأله است. در آیة مورد نظر، ولایت برای سه کس ثابت شده است: خدا، رسول خدا و مؤمنی که در حال رکوع زکات داده است؛ یعنی امیرالمؤمنین (علیه السلام). معنای حصر این است که تا این سه وجود دارند، ولایت بر مردم مسلمان در انحصار آنهاست. خداوند همواره وجود داشته و خواهد داشت؛ پس ولایت خداوند بر امّت اسلامی نیز همواره ادامه خواهد داشت. رسول خدا (صلی الله علیه وآله) تا زنده بود، ولیّ مؤمنان بود و با درگذشت پیامبر (صلی الله علیه وآله)، دوران ولایت ایشان پایان یافت.
به دلالت حصرِ مستفاد از آیه، ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) از زمان درگذشت پیامبر (صلی الله علیه وآله) آغاز و تا پایان عُمر مبارک آن حضرت ادامه داشته است. در این مدت، ولایت بر مردم مسلمان، شرعاً در انحصار و اختیار ایشان بوده و هیچ ولیّ مشروع دیگری وجود نداشته است. لذا به دلالت آیه، مشروعیت امامتِ خلفای سه گانه که خلافت-شان در زمان حیات امیرالمؤمنین (علیه السلام) بوده، نفی می شود. با شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام)، دوران ولایت ایشان پایان یافته و دوران امامت فرزندشان امام مجتبی (علیه السلام) آغاز می شود.
بدینسان، آیة ولایت از یکسو مشروعیت خلافتِ خلفای سه گانه را نفی می کند و از سوی دیگر هیچ زیانی به امامت امامانِ پس از امیرالمؤمنین (علیه السلام) وارد نمی سازد؛ چون درباره ولایت آنان ساکت است؛ ضمن اینکه عالمان امامیه نمی خواهند از این آیه برای اثبات امامت دیگر امامان استفاده کنند.
پی نوشت ها :
[2]. مائده/55.
[3]. کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات کوفی، 1/127 ـ 128؛ عیاشی، محمد بن مسعود، کتاب التفسیر، 1/329؛ ثمالی، ابوحمزه، تفسیر القرآن الکریم، 1/58؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور،3/105؛ بلخی، مقاتل بن سلیمان، تفسیر مقاتل، 1/486؛ سمرقندی، نصر بن محمد، بحرالعلوم، 1/401.
[4]. حسکانی، عبید الله بن احمد، شواهد التنزیل،1/167ـ 168؛ ابن کثیر، اسماعیل، تفسیرالقرآن العظیم، 2/74؛ سیوطی، جلال الدین، الدرالمنثور، 3/106.
[5]. کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات کوفی، 1/125؛ حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، معرفة علوم الحدیث/102.
[6]. حسکانی، عبید الله بن احمد، شواهد التنزیل، 1 161ـ169؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، 3/104ـ106.
[7]. هیثمی، مجمع الزاوئد، 7/80؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، 3/105؛ عیاشی، محمد بن مسعود، کتاب التفسیر، تفسیر عیاشی، 1/327؛ کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات کوفی، 1/125.
[8]. فخر رازی، تفسیر کبیر، 4/384.
[9]. واحدی، علی بن احمد، اسباب النزول/134؛ خوارزمی، مناقب/266؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، 3/105.
[10]. حسکانی، عبید الله بن احمد، شواهد التنزیل، 1/228؛ هیثمی، مجمع الزوائد، 7/80.
[11]. ابن عطیه اندلسی، عبدالحق، المحرر الوجیز، 2/209؛ بغوی، حسین بن مسعود، معالم التنزیل، 2/63؛ رازی، ابوالفتوح؛ روض الجنان، 7/23؛ کاشانی، ملا فتح الله، زبدة التفاسیر، 2/382؛ کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات کوفی، 1/127.
[12]. بغوی، حسین بن مسعود، معالم التنزیل، 2/63؛ ابن عطیه اندلسی، عبدالحق، المحرر الوجیز، 2/209؛ بغدادی، علی بن محمد، لباب التأویل، 2/56؛ ابن جوزی، عبدالرحمن، زاد المسیر، 1/560 ـ561.
[13]. جاحظ، عمرو بن بحر، العثمانیة/118.
[14]. عیاشی، محمد بن مسعود، کتاب التفسیر، 1/328.
[15]. واحدی، علی بن احمد، أسباب النزول، ص 134؛ فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات کوفی، ج 1، ص 127ـ 128.
[16]. طوسی، محمد بن حسن، تبیان، 3/564؛ حاکم حسکانی، عبید الله بن احمد، شواهد التنزیل، 1/ 167ـ 168.
[17]. مائده/56؛ واحدی، علی بن احمد، أسباب النزول/136؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج 3، ص 364؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، 2/294.
[18]. میلانی، علی، نفحات الأزهار، 20/41ـ 45.
[19]. سیوطی، جلال الدین، لباب النقول فی اسباب النزول/171؛ مظهری حنفی، محمد ثناء الله، تفسیر مظهری، 3/162؛ وهبة الزحیلی، تفسیر المنیر، 6/232.
[20]. مفید، محمدبن محمد، تفسیر القرآن المجید، 1/182؛ طبری، دلائل الإمامة/19؛ ابوالفتوح، حسین بن علی، روض الجنان و روح الجنان، 7/27؛ قطب راوندی، هبة الله، فقه القرآن، 1/116؛ ابن شهر آشوب، محمد بن علی، متشابه القرآن، 2/30؛ حلی، حسن بن یوسف، نهج الحق و کشف الصدق/172؛ استرآبادی، تأویل الأیات الظاهرة، 1/ 156.
[21]. ابوالعباس، احمد بن ابراهیم، المصابیح/18.
[22]. ابن عطیه اندلسی، عبدالحق، المحرر الوجیز، 2/209.
[23]. المواقف فی علم القرآن، 3/601.
[24]. تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، 5/270.
[25]. جرجانی، میرشریف، شرح المواقف، 8/360.
[26] . ثعالبی، عبدالرحمن، جواهر الحسان فی تفسیر القرآن، 2/396؛ قوشچی، علی بن محمد سمرقندی، شرح تجرید العقائد/368؛ کاشفی سبزواری، حسین بن علی، مواهب علیه، 1/249؛ آلوسی، محمود، روح المعانی، 3/334؛ خطیب، عبدالکریم، التفسیر القرآنی للقرآن، 3/ 1126.
[27]. سیوطی، جلال الدین، تدریب الراوی، 2/ 176؛ زبیدی، لغط اللألی المتناشرة فی الأحادیث المتواترة/23ـ30.
[28]. فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات کوفی، 1/125؛ حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل، 1/161ـ169؛ سیوطی، جلال الدین، الدرالمنثور، 3/98.
[29]. صدوق، محمد بن علی، کمال الدین/268؛ ابن مغازلی، مناقب امیرالمؤمنین (علیه السلام)/312؛ حاکم نیشابوری، محمدبن عبدالله، معرفة علوم الحدیث/139؛ ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، 42/57؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، 2/519.
[30]. سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص/200.
[31]. عیاشی، محمد بن مسعود، کتاب التفسیر، 1/327؛ طبرانی، معجم اوسط، 7/129؛ حاکم حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التزیل، 1/223.
[32]. حاکم حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل، 1/228.
[33]. همان/212 و 239؛ بلاذری، انساب الأشراف، 2/381؛ ابن مغازلی، مناقب امیرالمؤمنین (علیه السلام)/313؛ ثعلبی، احمد، الکشف والبیان، 4/80.
[34]. ثعلبی، احمد، الکشف والبیان، 4/80، حاکم حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل، 1/229ـ231؛ رازی، فخرالدین، تفسیر کبیر، 12/26؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 3/361؛ ابن اعقم، تفسیر أعقم/149.
[35]. حاکم حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل، 1/224؛ ابن بطریق، خصائص الوحی المبین/42؛ واحدی، علی بن احمد، اسباب النزول/167.
[36]. بحرانی، سیدهاشم، تفسیر برهان، 1/481.
[37]. گنجی، کفایة الطالب/228ـ 229، باب 61؛ حاکم حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل، 1/215؛ جوینی، فرائد السمطین، 1/ 188.
[38]. ابن بطریق، خصائص الوحی المبین/41؛ ابن اثیر، مبارک بن محمد، جامع الأصول، 8/664؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 3/362؛ رازی، فخرالدین، تفسیر کبیر، 4/383.
[39]. حاکم حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل، 1/234؛ فرائد السمطین، 1/193؛ سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص/25؛ خوارزمی، مناقب/265؛ المرشد بالله، الأمالی الخمیسیة، 1/138.
[40]. خوارزمی، مناقب/197ـ200؛ طباطبائی، سیدمحمدحسین، المیزان، 6/23.
[41]. بحرانی، سیدهاشم، تفسیر برهان، 1/480.
[42]. ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، الإمامة والسیاسة، 1/42.
[43]. ابن مردویه، مناقب علی بن ابی طالب/130 و 133.
[44]. حِبری، تفسیر حبری/258؛ حاکم حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل، 1/217، 217، 219، 238، 218 و 209؛ طبری، محمدبن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، 6/288؛ ابن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، 4/1162؛ ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، 42/357؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، 2/519.
[45]. نجفی مرعشی، شهاب الدین، موسوعة الإمامة فی نصوص اهل السنة، 1/187ـ216.
[46]. ابن ابی حاتم، تفسیر، 4/1162.
[47]. مزّی، یوسف، تهذیب الکمال، 10/180؛ ابن حجر، احمدبن علی، تهذیب التهذیب، 5/236ـ237.
[48]. ابن حجر، احمد بن علی، تقریب التهذیب، 1/419.
[49]. مزّی، یوسف، تهذیب الکمال، 15/68 ـ70؛ ابن حجر، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، 8/270ـ276.
[50]. مزّی، یوسف، تهذیب الکمال، 18/502 ـ503؛ ابن حجر، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، 10/366ـ367.
[51]. مزّی، یوسف، تهذیب الکمال، 7/458ـ459.
[52]. بنداری، عبدالففار سلیمان، موسوعة رجال الکتب التسعة، 2/80.
[53]. نام وی در تفسیر ابن ابی حاتم به اشتباه «عقبة بن ابی حکیم» ثبت شده است.
[54]. ابن ابی حاتم، تفسیر، 4/1162.
[55]. مزّی، یوسف، تهذیب الکمال، 9/88.
[56]. ابن حجر، احمد بن علی، تقریب التهذیب، 1/61، ش 657.
[57]. مزی، یوسف، تهذیب الکمال، 3/476ـ477؛ ابن ابی حاتم، الجرح والتعدیل، 2/250.
[58]. ابن حجر، احمد بن علی، تقریب التهذیب، 2/567، ش 4459.
[59]. مزّی، یوسف، تهذیب الکمال، 19/301ـ302.
[60]. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل، تفسیر القرآن العظیم، 3/126، نقل از ابن مردویه.
[61]. ذهبی، احمد بن عثمان، سیر اعلام النبلاء، 17/308ـ 309 و تذکرة الحفاظ، 3/1050.
[62]. ابن عماد حنبلی، عبدالحیّ، شذرات الذهب، 3/190.
[63]. مزی، یوسف، تهذیب الکمال، 11/165 و 173؛ ابن حجر، تقریب التهذیب، 1/216.
[64]. مزی، یوسف، تهذیب الکمال، 13/307ـ 308.
[65]. همان/293.
[66]. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل، تفسیر القرآن العظیم، 3/126.
[67]1. ابوحمزه ثمالی، ثابت بن دینار، تفسیر القرآن الکریم/158؛ کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات کوفی، 1/123ـ129؛ قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، 1/170؛ ؛ طوسی، محمدبن حسن، تفسیر تبیان، 3/558 ـ564.
[68]. بلخی، مقاتل بن سلیمان، تفسیر مقاتل، 1/486؛ ابو جعفر اسکافی، المعیار والموازنة/228؛ بلاذری، انساب الأشراف، 2/381؛ ماتریدی، تأویلات أهل السنة، 2/49ـ50؛ نحاس، احمدبن محمد، اعراب القرآن، 2/325؛ طبرانی، المعجم الأوسط، 7/129، ح 6228؛ جصاص، احمدبن علی، احکام القرآن، 2/446؛ تفسیر ابوالحسن رمّانی/82 ـ83؛ حاکم نیشابوری، محمدبن عبدالله، معرفة علوم الحدیث/139؛ واحدی، علی بن احمد، اسباب النزول/167؛ حاکم حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل، 1/209ـ245.
[69]. طبری، محمدبن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، 4/628ـ629؛ ابن ابی حاتم، تفسیر، 3/227؛ ثعلبی، احمد، الکشف والبیان، 4/80.
[70]. ابوالفتوح رازی، حسین بن علی، روض الجنان و روح الجنان، 2/174ـ180؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 3/359ـ364؛ ابن شهر آشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، 3/5 ـ13.
[71]. غزالی، ابوحامد، سر العالمین/188؛ زمخشری، محمود، کشاف، 1/649؛ ابن شهر آشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب/266؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، 42/357؛ ابن جوزی، عبدالرحمن، زاد المسیر، 2/383؛ سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص/200؛ گنجی، کفایة الطالب/228ـ229، باب 61؛ نسفی، عبدالله بن احمد، تفسیر نسفی، 1/289؛ جوینی، فرائد السمطین، 1/191؛ ایجی، المواقف فی علم الکلام/ 405؛ بیضاوی، عبدالله بن عمر، أنوار التنزیل واسرار التأویل، 1/446؛ تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، 5/270؛ هیثمی، مجمع الزوائد، 7/80؛ جرجانی، میرشریف، شرح المواقف، 8/360؛ کاشفی سبزواری، حسین بن علی، مواهب علیّه (تفسیر حسینی)، 1/330؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، 3/104ـ106؛ ابی السعود، تفسیر ابی السعود، 3/52.
[72]. مظهری، محمد ثناء الله، تفسیر مظهری، 3/162؛ فتوجی، فتح البیان فی مقاصد القرآن، 2/283؛ خطیب، عبدالکریم، التفسیر القرآنی للقرآن، 3/1126.
[73]. سید مرتضی، علی بن حسین، الشافی فی الإمامة، 2/219ـ221؛ طبرسی، فضل بن حسن، جوامع الجامع، 1/337؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 3/327؛ مفید، محمد بن محمد، تفسیر القرآن المجید، 1/182؛ ابن شهر آشوب، محمد بن علی، متشابه القرآن، 2/30؛ استرآبادی، تأویل الأیات الظاهرة، 1/156؛ فیض کاشانی، ملامحسن، تفسیر صافی، 2/45؛ بحرانی، سیدهاشم، تفسیر برهان، 2/217؛ حویزی، عبدالله بن جمعه، نور الثقلین، 1/644؛ شبّر، سیدعبدالله، تفسیر القرآن العظیم، 1/141؛ طباطبائی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، 6/8؛ مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، 4/424.
[74]. مائده/51
[75]. همان/57.
[76]. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیرالقرآن، 6/14.
[77]. رازی، فخرالدین، مفاتیح الغیب، 12/384.
[78]. همان/384 ـ 385.
[79]. راغب، مفردات الفاظ القرآن، 1/92؛ رازی، محمدبن ابوبکر، مختار الصحاح/29؛ ابن منظور، محمدبن مکرم، لسان العرب، 13/32 و 15/743؛ فیومی، احمد بن محمد، مصباح المنیر/35؛ الزاوی، طاهر احمد، ترتیب القاموس، 1/191.
[80]. سید مرتضی، علی بن حسین، الشافی فی الإمامة، 2/221.
[81]. زمخشری، محمود، کشاف، 1/623؛ نسفی، عبدالله بن احمد، تفسیر نسفی، 1/289؛ تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، 3/501؛ ثعالبی، عبدالرحمن، جواهر الحسان فی تفسیر القرآن، 2/396؛ حقی برسوی، اسماعیل، تفسیر روح البیان، 2/407؛ آلوسی، محمود، روح المعانی، 6/168، آل سعدی، عبدالرحمن، تفسیر الکریم الرحمن، 1/256.
[82]. طوسی، محمدبن حسن، التبیان فی تفسیرالقرآن، 3/561؛ میلانی، علی، نفحات الأزهار، 20/20، 51 و 52.
[83]. طباطبائی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، 6/12.
[84]. احزاب/6.
[85]. مائده/56.
[86]. طباطبائی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، 6/13.
[87]. قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، 6/222.
[88]. نخجوانی، نعمة الله، الفواتح الإلهیة، 1/197.
[89]. سید مرتضی، علی بن حسین، الذخیرة/439؛ شرف الدین موسوی، عبدالحسین، المراجعات/49.
[90]. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، 1/289، ح 3.
[91]. سلیم بن قیس، کتاب سلیم، 2/636 و757، ح 11 و 25.
[92]. پیشتر، سخن امیرالمؤمنین (علیه السلام) ذکر شد.
[93]. ابن مردویه، مناقب علی بن ابی طالب (علیه السلام)/130 و 133؛ طبرسی، احمد بن علی، احتجاج، 1/118؛ صدوق، کمال الدین/268.
[94]. احمد بن حنبل، مسند، 4/438؛ ترمذی، محمد بن عیسی، سنن ترمذی، 5/632؛ نسائی، خصائص امیرالمؤمنین (علیه السلام)/25.
[95]. منهاج السنة، 7/391؛ مبارکفوری، تحفة الاحوذی، 10/212.
[96]. زمخشری، محمود، کشاف، 1/623؛ رازی، تفسیر کبیر، 4/387؛ ثعالبی، عبدالرحمن، الجواهر الحسان، 2/396؛ اندلسی، ابوحیان، البحر المحیط فی التفسیر، 4/300؛ ابن عطیة اندلسی، عبدالحق، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، 2/209.
[97]. ثعلبی، احمد، الکشف و البیان، 4/92؛ متقی هندی، کنزالعمال، 13/57 و 61، ح 36414 و 36437.
[98]. مائده/67.
[99]. عیاشی، محمد بن مسعود، کتاب التفسیر، 1/328؛ بحرانی، سیدهاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، 1/480ـ482.
[100]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، 1/427؛ بحرانی، سید هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، 1/479؛ حویزی، عبدالله بن جمعه، نور الثقلین، 1/644.
[101]. شمیم ولایت/171.
[102]. جاحظ، عمرو بن بحر، العثمانیه/118 و 119.
[103]. عجلی شافعی، سلیمان، الجمل علی الجلالین، 1/503.
[104]. قرطبی، محمدبن احمد، الجامع لأحکام القرآن، 6/221؛ خازن، تفسیر خازن، 1/506.
[105]. بغوی، حسین بن مسعود، معالم التنزیل، 2/272.
[106]. ابن اثیر، مبارک بن محمد، جامع الاصول من احادیث الرسول، 8/644؛ رازی، فخرالدین، تفسیر کبیر، 4/384.
[107]. عجلی شافعی، سلیمان، الجمل علی الجلالین، 1/503.
[108]. حاکم حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل، 1/161ـ169؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، 3/104ـ106.
[109]. توبه/71.
[110]. ابن اثیر، مبارک بن محمد، أسد الغابه فی معرفة الصحابة، 3/268؛ عسقلانی، ابن حجر، الإصابة فی تمییز الصحابة، 2/320.
[111]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم والملوک، 2/418ـ419؛ ابن اثیر، مبارک بن محمد، الکامل فی التاریخ، 2/71.
[112]. نسائی، احمد بن شعیب، تفسیر نسائی، 1/427ـ 428؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، 3/3 و الإتقان فی علوم القرآن، 1/27.
[113]. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل، تفسیر القرآن العظیم، 3/3؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، 2/252؛ آلوسی، محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، 3/221.
[114]. عیاشی، محمد بن مسعود، کتاب التفسیر، 1/357؛ بحرانی، سیدهاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، 4/480ـ482.
[115]. ابن کثیر، اسماعیل، البدایة والنهایة، 4/3؛ مقریزی، أحمد بن علی، امتاع الأسماء، 1/122؛ عصفری، خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط/26؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم والملوک، 2/480.
[116]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم والملوک، 2/551ـ552؛ ابن کثیر، اسماعیل، البدایة والنهایة، 4/74؛ مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماء، 1/188ـ90؛ آیتی، محمدابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام/330ـ332.
[117]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم والملوک، 2/582ـ585 و 2/605؛ مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماء، 1/231ـ220؛ ابن کثیر، اسماعیل، البدایة والنهایة، 4/117ـ120؛ آیتی، محمدابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام/368ـ373.
[118]. فیض کاشانی، ملا محسن، تفسیر الصافی، 2/46؛ بحرانی، سیدهاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، 2/318؛ استر آبادی، سید شرف الدین، تأویل الأیات الظاهره، 1/158؛ حویزی، عبدالله بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، 1/646 ـ 648.
[119]1. جبائی، ابوعلی، تفسیر،/193؛ قاضی عبدالجبار، المغنی فی الإمامة، 1/135 و 137؛ ابو حیان، بحر المحیط، 4/300.
[120]. جبائی، ابوعلی، تفسیر/193؛ طبری، محمدبن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، 4/629؛ بغوی، حسین بن مسعود، معالم التزیل فی تفسیر القرآن، 2/272.
[121]. بلخی، مقاتل بن سلیمان، تفسیر مقاتل بن سلیمان، 1/486؛ کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات کوفی، 1/123ـ129؛ زمخشری، محمود، کشاف، 1/624.
[122]. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، 42/357؛ قاضی عضد ایجی، شرح المواقف، 8/360؛ هیثمی، مجمع الزوائد، 7/10.
[123]. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، 1/170؛ عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشی، 1/328؛ جصاص، احمدبن علی، احکام القرآن، 2/446.
[124]. ابن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، 4/1162.
[125]. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، 3/105؛ ابن کثیر دمشقی، اسماعیل، تفسیر القرآن العظیم، 2/74؛ جصاص، احمدبن علی، احکام القرآن، 3/446؛ ثعلبی، احمد، الکشف والبیان عن تفسیر القرآن، 4/80، طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، 3/362.
[126]. طوسی، محمدبن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 3/561.
[127]. عجلی شافعی، سلیمان، الجمل علی الجلالین، 1/503.
[128]. طبری، محمدبن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، 6/183؛ جصاص، احمدبن علی، احکام القرآن، 4/101.
[129]. ابن وهب، تفسیر ابن وهب، 1/201.
[130]. رازی، فخرالدین، تفسیر کبیر، 4/382ـ383.
[131]. ابو حیان، بحر المحیط، 4/300.
[132]. طوسی، محمدبن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 3/559؛ حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، 1/161ـ169؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، 3/360ـ364؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، 3/104ـ 105.
[133]. مائده/54.
[134]. کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات کوفی، 1/123؛ ابن شهر آشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، 3/147.
[135]. قشیر نیشابوری، حجاج بن مسلم، صحیح مسلم، 4/1871؛ ترمذی، محمد بن عیسی، سنن ترمذی، 5/638؛ ابن اثیر، مبارک بن محمد، جامع الاصول من احادیث الرسول، 8/654ـ 655.
[136]. ترمذی، محمد بن عیسی، سنن ترمذی، 5/ 636 و 637.
[137]. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، 3/260ـ261؛ مظفر، محمدحسن، دلائل الصدق، 2/186ـ194.
[138]. ابن حجر مکی، احمد، الصواعق المحرقة/26؛ تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، 5/259 و 262؛ غزالی، ابوحامد، احیاء علوم الدین، 1/201؛ قرطبی، محمدبن احمد، الجامع لأحکام القرآن، 1/269؛ قاضی عضد ایجی، شرح المواقف، 8/352؛ ماوردی، علی بن محمد، احکام السلطانیة/7؛ ابن عربی مالکی، عارضة الأحوذی، 13/229.
[139]. ثعلبی، احمد، الکشف و البیان، 4/80ـ81؛ ابن کثیر، اسماعیل، تفسیر القرآن العظیم، 2/74؛ البانی، محمد ناصرالدین، سلسلة الأحادیث الضعیفة والموضوعة، 10/582 ـ584.
[140]. بغوی، حسین بن مسعود، معالم التنزیل، 2/272؛ ابن جوزی، عبدالرحمن، زاد المسیر فی علم التفسیر، 2/292؛ شوکانی، محمدبن علی، فتح القدیر، 2/53.
[141]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم والملوک، 2/480؛ عصفری، خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط/26؛ ابن کثیر، اسماعیل، البدایة والنهایة، 3/12ـ13 و 4/3؛ مقریزی، احمد بن علی، امتاع الأسماء، 1/122؛ آیتی، محمدابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام/267.
[142]. حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، 2/26، 30، 35، 41، 43 و 50؛ ابن کثیر، اسماعیل، تفسیر القرآن العظیم، 3/492ـ494؛ حاکم نیشابوری، محمدبن عبدالله، مستدرک الصحیحین، 3/146، 147، 150؛ ذهبی، شمس الدین، تلخیص المستدرک، 3/147؛ بیهقی، احمد بن حسین، السنن الکبری، 7/63؛ طحاوی، ابوجعفر، مشکل الأثار، 1/332 و 334؛ احمد بن حنبل، مسند، 1/391 و 6/ 46؛ قشیر نیشابوری، حجاج بن مسلم، صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابه، ابواب 4 و 9.
[143]. طوسی، محمدبن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 3/549 ـ554؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، 3/106ـ 105؛ شرف الدین، عبدالحسین، المراجعات/256.
[144]. شرف الدین، عبدالحسین، المراجعات/ 256.
[145]. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل، تفسیر القرآن العظیم، 2/72ـ73.
[146]. طبری، محمدبن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، 4/628؛ ابوحیان، بحر المحیط، 4/301.
[147]. ابن ابن حاتم، تفسیر ابن ابی حاتم، 3/227؛ ابن مغازلی، مناقب علی بن ابی طالب/311؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، 3/104ـ 105.
[148]. توبه/71.
[149]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم والملوک، 1/383؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، 2/30؛ ابن کثیر، اسماعیل، البدایة والنهایة، 4/3؛ مقریزی، احمد بن علی، امتاع الأسماء، 1/122.
[150]. نسائی، احمد بن شعیب، تفسیر نسائی، 1/427ـ 428؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، 3/3؛ سیوطی، جلال الدین، الاتقان فی علم القرآن، 1/27.
[151]. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل، تفسیر القرآن العظیم، 3/3؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، 2/252؛ آلوسی، محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، 3/221.
[152]. جاحظ، عمرو بن بحر، العثمانیه/118؛ ابوبکر اصم، تفسیر/112؛ قاضی عبدالجبار، المغنی فی الإمامة، 20/131ـ139.
[153]. سید مرتضی، علی بن حسین، الذخیره فی علم الکلام/438ـ442 و الشافی فی الإمامة، 2/218ـ248.
[154]. طوسی، محمد بن حسن، تلخیص الشافی، 2/10ـ45 و التبیان فی تفسیر القرآن، 3/555 ـ564.
[155]. زمخشری، جارالله، کشاف، 1/ 623ـ624.
[156]. رازی، فخرالدین، تفسیر کبیر، 4/379ـ386.
[157]. ابن تیمیه، منهاج السنة، 2/30ـ31 و 7/10.
[158]. رک: فصل بررسی سند حدیث.
[159]. پیش از این، در مبحث بررسی سند حدیث، سه سند از سندهای موجود در تفسیر ابن کثیر بررسی، و وثاقت رجال آن به اثبات رسید.
[160]. ابن کثیر، اسماعیل، تفسیر القرآن العظیم، 2/74.
[161]. ابن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، 4/1162.
[162]. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل، تفسیر القرآن العظیم، 2/74.
[163]. دهلوی، سراج الهند، تحفة اثنا عشریه/395.
[164]. جاحظ، عمرو بن بحر، العثمانیه/118ـ 119؛ قاضی عبدالجبار، المغنی فی الإمامة، 1/134ـ 135؛ رازی، فخرالدین، محمد بن عمر، تفسیر کبیر، ج 4، ص 384ـ 385.
[165]. سیدمرتضی، الشافی فی الإمامة، 2/224؛ زمخشری، محمود، کشاف، 1/624.
[166]. نحل/120.
[167]. آلوسی، محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، 6/168.
[168]. سیدمرتضی، الشافی فی الإمامة، 2/224.
[169]. حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، 1/120ـ 127؛ شرف الدین، عبدالحسین، المراجعات/252.
[170]. آل عمران/173.
[171]. طوسی، محمدبن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 3/653.
[172]. سیدمرتضی، علی بن حسین، الشافی فی الإمامة، 2/226.
[173]. زمخشری، محمود، کشاف، 1/624؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، 3/106؛ بلخی، مقاتل بن سلیمان، تفسیر مقاتل بن سلیمان، 1/486.
[174]. آلوسی، محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، 6/168.
[175]. رازی، فخرالدین، تفسیر کبیر، 4/384ـ 385.
[176]. رشید رضا، تفسیر المنار، 6/442.
[177]. جاحظ، عمرو بن بحر، العثمانیه/118ـ 119؛ رازی، فخرالدین، تفسیر کبیر، 4/386.
[178]. فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین/393، ذیل واژه «زکو».
[179]. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، 3/36، ذیل واژه «زکا»؛ ابن فارس، احمد، معجم المقاییس اللغة، 3/17.
[180]. جصاص، احمدبن علی، أحکام القرآن، 4/103.
[181]. بیضاوی، عبدالله بن عمر، أنوار التنزیل والتأویل، 2/133.
[182]. قرطبی، محمدبن أحمد، الجامع لأحکام القرآن، 6/222.
[183]. ثعالبی، عبدالرحمن، جواهر الحسان فی تفسیر القرآن، 2/396.
[184]. ماتردیدی، ابومنصور، تأویلات اهل السنة، 2/50؛ زمخشری، محمود، کشاف، 1/649؛ فاضل مقداد، جمال الدین مقداد بن عبدالله، کنزالعرفان فی فقه القرآن، 1/158؛ طبری کیاهراسی، علی بن محمد، احکام القرآن، 3/84؛ مظهری، محمد ثناء الله، التفسیر المظهری، 3/133؛ بغدادی، علی بن محمد، لباب التأویل فی معانی التنزیل، 2/57؛ ابن عطیه اندلسی، عبدالحق، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، 2/209.
[185]. طباطبائی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، 6/8.
[186]. جصاص، أحمدبن علی، أحکام القرآن، 4/103؛ بیضاوی، عبدالله بن عمر، أنوار التنزیل واسرار التأویل، 2/133؛ مظهری، محمد ثناء الله، التفسیر المظهری، 3/133؛ قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، 6/221.
[187]. طبری کیاهراسی، علی بن محمد، أحکام القرآن، 3/84.
[188]. فاضل مقداد، جمال الدین مقداد بن عبدالله، کنز العرفان فی فقه القرآن، 1/158.
[189]. جاحظ، عمرو بن بحر، العثمانیه/118ـ 119؛ رازی، فخرالدین، تفسیر کبیر، 4/387.
[190]. اسراء/26.
[191]. طوسی، محمدبن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 6/468؛ حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، 1/438؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، 5/38.
[192]. محمد بن بحر اصفهانی، تفسیر/112.
[193]. راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، 1/364.
[194]. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، 8/133ـ134.
[195]. طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، 4/360.
[196]. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن، 4/218.
[197]. قرشی، سید علی اکبر، قاموس قرآن، 3/121ـ120.
[198]. طوسی، محمدبن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 3/561 ـ563؛ مفید، محمد بن محمد، تفسیر القرآن المجید، 1/182؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، 3/327، ابوالفتوح رازی، حسین بن علی، روض الجنان وروح الجنان فی تفسیر القرآن، 7/27.
[199]. زمخشری، محمود، کشاف، 1/624؛ سمرقندی، تفسیر سمرقندی، 1/423ـ424؛ ثعالبی، عبدالرحمن، الجواهر الحسان، 1/434، ابی السعود، تفسیر، 3/52؛ بلخی، مقاتل بن سلیمان، تفسیر مقاتل بن سلیمان، 1/486؛ سمرقندی، نصربن محمد بن احمد، بحر العلوم، 1/401.
[200]. طوسی، محمدبن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 3/562؛ زمخشری، محمود، کشاف، 1/624؛ نسفی، عبدالله بن احمد، تفسیر نسفی، 1/289.
[201]. قاضی عبدالجبار، المغنی فی الامامة، 1/136ـ137؛ رازی، فخرالدین، تفسیر کبیر، 4/384.
[202]. رازی، فخرالدین، تفسیر کبیر، 4/385.
[203]. ترمذی، محمد بن عیسی، سنن ترمذی، 5/632.
[204]. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 3/564.
[205]. رازی، فخرالدین، تفسیر کبیر، 4/379.
[206]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، 1/189 و 288؛ طبرانی، معجم اوسط، 7/129؛ ثعلبی، احمد، الکشف والبیان، 4/80.
[207]. رازی، فخرالدین، تفسیر کبیر، 4/385.
[208]. ابن مردویه، مناقب علی بن ابی طالب (علیه السلام)/133؛ سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس/148؛ طبری، ابن رستم، المسترشد فی امامة امیرالمؤمنین/353؛ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین/268؛ طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، 1/118؛ جوینی، محمد بن مؤید، فرائد السمطین، 1/312، ح 250؛ نوری، میرزا حسین، مستدرک الوسائل، 7/256.
[209]. سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس، 2/644.
[210]. حاکم نیشابوری، محمدبن عبدالله، معرفة علوم الحدیث/102؛ سیوطی، الدرالمنثور، 3/105.
[211]. رازی، فخرالدین، تفسیر کبیر، 4/387.
[212]. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 3/564؛ راوندی، قطب الدین هبة الله، فقه القرآن فی شرح آیات الأحکام، 1/116، فاضل مقداد، جمال الدین مقداد بن عبدالله، کنزالعرفان فی فقه القرآن، 1/158.
[213]. طبری کیاهراسی، علی بن محمد، أحکام القرآن، 3/84.
[214]. بیضاوی، عبدالله بن عمر، أنوار التنزیل واسرار التأویل، 2/133.
[215]. قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، 2/133.
[216]. زمخشری، محمود، کشاف، 1/624؛ نسفی، عبدالله بن احمد، تفسیر النسفی، 1/289؛ خازن بغدادی، تفسیر خازن، 1/506؛ ماتریدی، ابومنصور، تأویلات اهل السنة، 2/50.
[217]. جزیری، عبدالرحمن، الفقه علی المذاهب الأربعة، 1/305ـ306.
[218]. علاءالدین بغدادی، لباب التأویل، 2/57.
[219]. قشیر نیشابوری، حجاج بن مسلم، صحیح مسلم، 2/73؛ نسائی، احمد بن شعیب، سنن نسائی، 2/95 و 56.
[220]. مائده/55؛ طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 3/564.
[221]1. رازی، فخرالدین، تفسیر کبیر، 4/386.
[222]2. جصاص، احمد بن علی، أحکام القرآن، 2/446؛ نسفی، عبدالله بن احمد، تفسیر نسفی، 1/289.
[223]. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، 4/930.
[224]. نهج البلاغه، حکمت 304.
[225]. جوادی آملی، عبدالله، شمیم ولایت/185.
[226]. آل عمران/61.
[227]. دهلوی، سراج الهند، تحفه اثنا عشریه/395.
[228]. آلوسی، محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، 3/335.
فهرست منابع :
•ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، أسد الغابة فی معرفة الصحابة، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1417ق.
• ابن اثیر، مبارک بن محمد، جامع الاصول من احادیث الرسول، بیروت، دارالفکر، 1403ق.
• ابن بطریق، خصائص الوحی المبین فی مناقب امیرالمؤمنین، دار القرآن الکریم.
• ابن جبر، مجاهد، تفسیر مجاهد، بیروت، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1426ق.
• ابن جوزی، عبدالرحمن، زاد المسیر فی علم التفسیر، بیروت، دار الکتاب العربی، 1422ق.
• ابن حجر عسقلانی، الإصابة فی تمییز الصحابة، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا.
• ابن حجر، احمد بن علی، الصواعق المحرقه، قاهره، بی تا.
• ابن حجر، احمد بن علی، تقریب التهذیب، دار الفکر، بیجا، 1415ق.
• ابن حجر، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، بیروت، دار صادر، بی تا.
• ابن شهر آشوب، محمد بن علی، المناقب، قم، علامه، 1379ش.
• ابن شهر آشوب، محمد بن علی، متشابه القرآن ومختلفه، قم، بیدار، 1410ق.
• ابن عاشور، محمدبن طاهر، التحریر والتنویر، بی جا، بی تا.
• ابن عربی مالکی، عارضة الأحوذی، بیروت، دار الکتاب للعربی، بی تا.
• ابن عربی، محی الدین محمد، تفسیر ابن عربی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1422ق.
• ابن عطیه اندلسی، عبدالحق، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1422ق.
• ابن عماد حنبلی، عبدالحیّ، شذرات الذهب، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، بی تا.
• ابن فارس، احمد، معجم المقاییس اللغة، قم، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، 1404ق.
• ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، الإمامة والسیاسة، بیروت، دار الأضواء، 1410ق.
• ابن کثیر دمشقی، اسماعیل، تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1419ق.
• ابن کثیر دمشقی، اسماعیل، البدایة والنهایة، بیروت، دار الفکر، 1407ق.
• ابن کثیر دمشقی، اسماعیل، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار الکتاب العربی، 1422ق.
• ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دار الجمیل، 1408ق.
• ابو جعفر اسکافی، المعیار والموازنة، بیروت.
• ابوالعباس، احمد بن ابراهیم، المصابیح، مؤسسة الامام زید بن علی، بی جا، بی تا.
• ابوحمزه ثمالی، ثابت بن دینار، تفسیر القرآن الکریم، بیروت، دارالمفید، 1420ق.
• أحمد بن حنبل، مسند، بیروت، دار الفکر، چاپ 6 جلدی، بیتا.
• اسفراینی، شاهفور بن طاهر، تاج التراجم فی تفسیر القرآن للاعاجم، تهران، علمی فرهنگی، 1375ش.
• آل سعدی، عبدالرحمن، تفسیر الکریم الرحمن، بیروت، مکتبة النهضة العربیة، 1408ق.
• آلوسی، محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1415ق.
• المقریزی، احمد بن علی، امتاع الأسماء، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1420ق.
• البانی، محمدناصرالدین، سلسلة الأحادیث الضعیفة والموضوعة، ریاض، مکتبة المعارف، 1422ق.
• اندلسی، ابوحیان، محمدبن یوسف، البحر المحیط فی التفسیر، بیروت، دار الفکر، 1420ق.
• آیتی، محمدابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام، قم، دار الفکر، 1386ش.
• بحرانی، سیدهاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، تهران، بیناد بعثت، 1416ق.
• بغدادی، علی بن محمد، لباب التأویل فی معانی التنزیل، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1415ق.
• بغوی، حسین بن مسعود، معالم التنزیل فی تفسیر القرآن، داراحیاء التراث العربی، بیروت، 1420ق.
• بلخی، مقاتل بن سلیمان، تفسیر مقاتل بن سلیمان، بیروت، دار احیاء التراث، 1423ق.
• بنداری، عبدالغفار سلیان، موسوعة الکتب التسعة، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1413ق.
• بیضاوی، عبدالله بن عمر، أنوار التنزیل واسرار التأویل، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1418ق.
• __________ تفسیر بیضاوی، بیروت، دار الایمان، 1421ق.
• بیهقی، احمد بن حسین، السنن الکبری، بیروت، دار المعرفة، 1413ق.
• ترمذی، محمد بن عیسی، سنن ترمذی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا.
• تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، نشر الشریف الرضی، بیجا، بی تا.
• ثعالبی، عبدالرحمن، جواهر الحسان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1418ق.
• ثعلبی، احمد، الکشف والبیان عن تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1422ق.
• جاحظ، عمرو بن بحر، العثمانیه، بیروت، دار الجمیل، بی تا.
• جرجانی، میرشریف، شرح المواقف، نشر الشریف الرضی، بیجا، بی تا.
• جصاص، احمدبن علی، احکام القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1405ق.
• جعفری، یعقوب، کوثر، بی جا، بی تا.
• حاکم نیشابوری، محمدبن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، بیروت، دار الکتاب العربی، ودارالکتب العلمیة، بی تا.
• __________ معرفة علوم الحدیث، بیروت، دار مکتبة الهلال، 1409ق.
• حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، تهران، وزارت ارشاد، 1411ق.
• حسینی استرآبادی، سید شرف الدین علی، تأویل الأیات الظاهره، علی، دفتر انتشارات اسلامی قم، جامعة مدرسین حوزة علمیه قم، 1409ق.
• حسینی شیرازی، سیدمحمد، تقریب القرآن إلی الأذهان، بیروت، دار العلوم، 1424ق.
• حسینی همدانی، سیدمحمدحسین، انوار درخشان، تهران، کتابفروشی لطفی، 1404ق.
• حقی برسوی، اسماعیل، تفسیر روح البیان، بیروت، دارالفکر، بی تا.
• حلی، حسن بن یوسف، نهج الحق وکشف الصدق، قم، مؤسسة دار الهجرة، 1407ق.
• حویزی، عبدالله بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، قم، اسماعیلیان، 1415ق.
• خانی رضا، حشمت الله ریاضی، ترجمه بیان السعادة فی مقامات العبادة، تهران، مرکز چاپ و انتشارات دانشگاه پیام نور، 1372ش.
• خطیب، عبدالکریم، التفسیر القرآنی للقرآن، بی جا، بی تا.
• درویش محی الدین، اعراب القرآن وبیانه، سوریه، دار الارشاد، 1415ق.
• ذهبی، احمد بن عثمان، تذکرةالحفاظ، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، بیتا.
• __________ سیر اعلام النبلاء، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1402ق.
• ذهبی، شمس الدین، تلخیص المستدرک (ذیل مستدرک حاکم)، دارالکتاب العربی، بیجا، بی تا.
• رازی، ابوالفتوح، روض الجنان وروح الجنان فی تفسیر القرآن، مشهد، بنیاد پژوهش های اسلامی رضوی، 1408ق.
• رازی، محمدبن ابوبکر، مختارالصحاح، بیروت، دار الکتب العربیة، بی تا.
• رازی، فخرالدین، مفاتیح الغیب، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1420ق.
• راغب، ابی القاسم حسین بن محمد، مفردات الفاظ القرآن، بیروت، دارالعلم، الدار الشامیه، 1412ق.
• راوندی، قطب الدین، فقه القرآن فی شرح آیات الأحکام، قم، کتابخانة آیت الله مرعشی نجفی، 1045ق.
• الزاوی، طاهر احمد، ترتیب القاموس، دار الفکر، بیجا، بی تا.
• زحیلی، وهبة بن مصطفی، التفسیر المنیر، بیروت ـ دمشق، دار الفکر المعاصر، 1418ق.
• زمخشری، محمود، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، بیروت، دار الکتاب العربی، 1407ق.
• سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، منشورات الشریف الرضی، بی تا.
• سمرقندی، نصربن محمد بن احمد، بحرالعلوم، بی جا، بی تا.
• سورآبادی، ابوبکر عتیق بن محمد، تفسیر سورآبادی، تهران، فرهنگ نشر نو، 1380ش.
• سید بن قطب، فی ظلال القرآن، بیروت ـ قاهره، دار الشروق، 1412ق.
• سیدمرتضی، علی بن حسین، الذخیرة فی علم الکلام، قم، جامعة مدرسین، 1411ق.
• __________ الشافی فی الإمامة، تهران، مؤسسة الصادق (علیه السلام)، 1490ق.
• سیوطی، جلال الدین، الاتقان فی علم القرآن، بیروت، المکتبة الثقافة، 1973ق.
• __________ الدر المنثور فی تفسیر المأثور، قم، کتابخانه آیت الله نجفی مرعشی، 1404ق.
• سیوطی، لباب النقول فی أسباب النزول، قاهره، المکتبة القمیة، بی تا.
• شبّر، سیدعبدالله، الجوهر الثمین فی تفسیر القرآن المبین، کویت، مکتبة الألفین، 1407ق.
• __________ تفسیر القرآن الکریم، بیروت، دار البلاغه للطباعة والنشر، 1412ق.
• شرف الدین، عبدالحسین، المراجعات، موسوعة الشرف الدین، بیروت، دار المورخ العربی، 1427ق.
• شوکانی، محمدبن علی، فتح القدیر، دمشق، دار ابن کثیر، بیروت، دار الکلم الطیب، 1414ق.
• شیبانی، محمدبن حسن، نهج البیان عن کشف معانی القرآن، تهران، بنیاد دایرة المعارف اسلامی، 1369ش.
• طباطبائی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعة مدرسین حوزه علمیه قم، 1417ق.
• طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، بیروت، مؤسسة الاعلمی، 1421ق.
• طبرسی، فضل بن حسن، (ق 6هـ) تفسیر جوامع الجامع، قم و تهران، انتشارات دانشگاه تهران و مدیریت حوزه علمیه قم ، 1377ش.
• __________ تفسیر جوامع الجامع، ترجمه گروه ترجمه بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، 1377ش.
• __________ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران، ناصر خسرو، 1372ش.
• طبری، ابن جریر رستم، دلائل الامامة، قم، بعثت، بی تا.
• __________ المسترشد فی امامة امیرالمؤمنین، مؤسسة الواصف، بی تا.
• طبری، کیاهراسی، علی بن محمد، احکام القرآن، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1405ق.
• طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، دار مکتبة الهلال، بیجا، 1424ق.
• __________ جامع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار المعرفه، 1412ق.
• طحاوی، ابوجعفر، مشکل الأثار، بیروت، دار صادر، 1333ق.
• طوسی، محمدبن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا.
• طیب، عبدالحسین، أطیب البیان فی تفسیر القرآن، تهران، انتشارات اسلام، 1378ش.
• عجلی شافعی، سلیمان، الجمل علی الجلالین، استانبول، دار قهرمان، بی تا.
• عصفری، خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1415ق.
• عکبری، عبدالله، التبیان فی اعراب القرآن، عمان ـ ریاض، بیت الافکار الدولیه، بیتا.
• عیاشی، محمدبن مسعود، کتاب التفسیر، تهران، چاپخانه علمیه، 1380ق.
• غزالی، ابوحامد، احیاء علوم الدین، با حاشیه عراقی، چاپ ترکیه، بیتا.
• فاضل مقداد، جمال الدین مقداد بن عبدالله، کنزالعرفان فی فقه القرآن، مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی، 1419ق.
• فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین، بیروت، دار احیاء التراث العرب، بی تا.
• فیروزآبادی، محمدبن یعقوب، تنویر المقیاس فی تفسیر ابن عباس، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1423ق.
• فیض کاشانی، ملا محسن، تفسیر الصافی، تهران، انتشارات صدر، 1415ق.
• __________ الأصفی فی تفسیر القرآن، قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1418هـ.ق.
• فیومی، احمدبن محمد، المصباح المنیر، چاپ مصر، 1347ش.
• قاسمی، محمد، جمال الدین، محاسن التأویل، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1418ق.
• قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، تهران، ناصر خسرو، 1364ش.
• قشیر نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، بیروت، دار الفکر، 1398ق.
• قشیری، عبدالکریم، لطایف الاشارات، مصر، الهیئة المصریة العامة للکتاب، بی تا.
• قمی مشهدی، محمد، تفسیر کنزالدقائق، تهران، چاپ وزارت ارشاد اسلامی، 1368ش.
• قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، قم، دارالکتاب، 1367ش.
• قوشچی، علی بن محمد سمرقندی، شرح تجرید العقائد، قم، بیدار، بیتا.
• کاشانی، محمد، تفسیر العین، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی، 1410ق.
• کاشانی، ملا فتح الله، زبدة التفاسیر، قم، بنیاد معارف اسلامی، 1423ق.
• کاشفی سبزواری، حسین بن علی، مواهب علیه، تهران، اقبال، 1369ش.
• کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات کوفی، تهران، سازمان چاپ وزارت ارشاد اسلامی، 1410ق.
• ماوردی، علی بن محمد، احکام السلطانیة، قم، دفتر تبلیغات اسلامی.
• محلی، جلال الدین و جلال الدین سیوطی، تفسیر الجلالین، بیروت، مؤسسة النور للمطبوعات، 1416ق.
• مزّی، یوسف، تهذیب الکمال، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1413ق و دارالفکر، 1414ق.
• مظفر، محمدحسن، دلائل الصدق، قاهره، دارالمعلّم للطباعة، 1396ق.
• مظهری، محمد ثناء الله، التفسیر المظهری، پاکستان، مکتبة رشدیه، 1412ق.
• مفید، محمدبن محمد، تفسیر القرآن المجید، قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1414ق.
• مغنیه، محمدجواد، تفسیر الکاشف، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1424ق.
• مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1374ش.
• نجفی مرعشی، شهاب الدین، موسوعة الإمامة فی نصوص أهل السنة، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی، 1227ق.
• نحاس، احمدبن محمد، اعراب القرآن، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1421ق.
• نخجوانی، نعمت الله، الفواتح الالهیة والمفاتح الغیبیة، مصر، دار رکابی للنشر، 1999م.
• نسائی، احمد بن شعیب، تفسیر النسائی، بیروت، دار الفکر، 1420ق.
• __________ خصائص امیرالمؤمنین (علیه السلام)، بیروت، دار مکتبة الشربیه، 1987م.
• نسفی، عبدالله بن احمد، تفسیر النسفی، دار احیاء مکتبة العربیة، بیتا.
• نوری، میرزا حسین، مستدرک الوسائل، قم، مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث، 1408ق.
• نیشابوری، نظام الدین، حسن بن محمد، تفسیر غرائب القرآن ورغائب الفرقان، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1416ق.
منبع : فصلنامه امامت پژوهی - شماره 4
نظرات شما عزیزان: