ارتباط، چرا و چگونه؟
در چند سال اخير، در مجلّه ها و مقالات بسيارى به موضوع روابط دختر و پسر پرداخته شده است و به بهانه هاى مختلفى چون: كاهش حسّاسيت ها[1]، شناخت قبل از ازدواج[2] يا پيشرفت فرد و جامعه[3] و يا براى جلوگيرى از فساد![4]موضوع روابط آزاد، مطرح مى شود.
عدّه اى اين گونه روابط را از زاويه ى عشق و عاشقى، پسنديده مى دانند[5] و برخى، جلوگيرى از آن را موجب عقده اى شدن جوانان و يا به وجود آمدن اثرهاى نامطلوب بر فرد و جامعه مى پندارند.
اما همان طور كه در صفحات پيشين ذكر شد، جاذبه ى جوانان به جنس مخالف، امرى طبيعى و فطرى است و دختر و پسر بعد از بلوغ علاقه ى وافرى به يك ديگر مى يابند. نكته ى مهم، شناخت راه كارى درست براى پاسخ گويى به اين نياز است. در اين بخش دلايلى را كه براى توجيه روابط آزاد و يا به عنوان عامل محدود كننده ذكر مى شود، مطرح نموده، با كمك خرد و وجدان به قضاوت مى نشينيم.
دلايل توجيه كنندگان روابط آزاد
1. احترام به عشق
آيا عشق، اين گوهر گران بهاى زندگى، ناپسند و مذموم است؟[6]
عاشق شدن گناهى ندارد. اگر عشق نباشد، هيچ چيز زيبا نيست. بگذاريد دختران در مدارس آماده ى زندگى، عشق و ازدواج شوند.[7] زيباترين و تعالى بخش ترين جنبه ى هستى انسان، عشق است; ولى حاكميّت در ايران، به تصوير كشيدن رابطه ى عاشقانه بين دو انسان، ولو زن و شوهر باشند، را گناه آلود مى داند.[8]
عشقِ اصيل و حقيقى، والاترين تجربه اى است كه يك انسان مى تواند به آن برسد و تنها چنين عشقى است كه شكوفايى نهايى استعدادهاى جسمى و روحى و عاطفى زن و مرد و غور آن ها در اعماق ضمير خود و يا هستى را ممكن مى سازد. عشق، لازمه ى استمرار زندگى و مايه ى نشاط روحى و عميق ترين ارتباط قلبى و محكم ترين تعهّد انسانى است. اگر زن و مرد، پروانه هاى شمع عشق باشند، زيباترين زندگى را به تصوير مى كشند. عشق مافوق نيازهاى جسمى و مادّى است; زيرا نياز مادّى و شهوانى، چيزى جز يك نياز موقّتِ بدنى نيست كه به مجرّد تخليه ى انرژىِ فشرده ى جنسى به پايان مى رسد; اما شور عشق هميشه باقى است. ميان عشق و هوس و شهوت فرق بسيار است. بنابراين به پاس احترام عشق و عاشقى و براى پاسدارى از اين موهبت الهى، ترويج روابط آزاد پسنديده نيست.
به اعتراف دانشمندان اروپايى، در جوامع آزاد كه جاذبه هاى ظاهرى و شوق جنسى حاكم است، عشق، اوّلين قربانى است.[9] در اين صورت، عشق هاى برخاسته از نهاد و درون، به افسانه تبديل شده، جز مدّعيان دروغين، كسى يافت نمى شود; زيرا پسرى كه هر روز با دخترى مى گردد و هر دم كه نگاه مى كند، عده اى را در حال جلوه گرى مى بيند، ديگر تنوّع طلبى در او حاكم شده و از عشق و انتظار به دور است.
به راستى آيا جوانى كه هميشه به دنبال چشم چرانى است، مى تواند مدّعىِ عاشقى باشد؟!
عاشق كسى است كه در راه رضاى معشوق، از هر چه دارد بگذرد و چشم از همه، جز جمال محبوب ببندد. عاشق نه تنها از خواب و خوراك، بلكه از غريزه ى جنسى و خواسته هاى قلبى خويش نيز غافل مى شود و جز ياد معشوق به كسى نمى انديشد; اما جوانى كه در پارتى هاى شبانه با دختران و پسران است و در كوى و خيابان و... دل به عشق بازىِ اين و آن سپرده است، آيا چيزى جز شهوت و هوس مى داند؟!
«موريس مترلينگ» مى گويد:
عشق در تمامى موجودات وجود دارد، ولى درك آن تابع شرايطى است كه تا آن شرايط جور نشود امكان آن وجود ندارد ... بعضى آن را منحرف مى كنند و ندانسته به صورت تمتّع از لذّات، مصرف مى نمايند و هيچ از حقيقت آن برخوردار نمى شوند.[10]
بدون ترديد گسترش و عادى سازى روابط دختر و پسر، هيجان ها و التهاب هاى جنسى را فزونى خواهد بخشيد و تجربه هايى را برايشان ميسّر ساخته، لذت هاى زودگذرى را فراهم مى آورد. با تكرار اين صحنه ها هوس جانشين عشق، تنوّع طلبى به جاى وفادارى، و دلِ هر جايى و سيرى ناپذير جايگزين دلدادگى و تعهّد مى شود.
هر كه خود را رايگان و ارزان به اين و آن بفروشد، معلوم مى شود از بازار قيمت انسان بى خبر است. هر كسى هم كه زود عاشق شود و مرتّب معشوق عوض كند، معلوم است كه عشق را به بازى گرفته يا خودش بازيچه ى هوس شده است. بازى گر و بازيچه بودن، هر دو، مايه ى شرمندگى است. بايد درباره ى مرز ميان عشق و هوس بيش تر انديشيد.[11]
عشقى كه نه عشق جاودانى است***بازيچه ى شهوت جوانى است
عشق آيينه ى بلند نور است***شهوت ز حساب عشق دور است.[12]
«كارون هورناى» در بيان فرق ميان محبّت واقعى و ابراز علاقه اى كه ناشى از احتياج به جلب محبّت و براى کمبودهاى روحى است مى گويد:
فرق بين عشق، و نياز به جلب محبّت، آن است كه در عشق، احساس دوستى و محبّت بر همه چيز مقدم است; در حالى كه در نياز عصبى به جلب محبّت، همواره نياز به رفع تشويش درونى مقدم است. بسيارى از اين نوع روابط بين انسان ها گر چه اساسش سود جويانه است، مع ذالك ماسك عشق و دل بستگى به چهره مى زنند ... به همين جهت يكى از مشخّصات عشقِ حقيقى، پايدار بودن احساس محبّت مى باشد.[13]
بنابراين عشقِ جنسى و هوس پرستى كه به قول «ويل دورانت»[14] آغاز آن با ترشّحِ غددِ جنسى و پايان آن ارضاى شهوتِ زودگذر جسمانى است، هرگز نمى تواند تعهّدآور بوده و مايه ى پايدارى روابط انسانى; به ويژه زندگى زناشويى باشد.
جوانان پرظرفيّت، با نامه ى «فدايت شوم» و «برايت مى ميرم» و «اگر تو نباشى من هيچم»، خود را نمى بازند. پشت اين نگاه هاى مسموم و محبّت هاى فريبا، درّه هاى هولناك و شب تيره و بدبختى هول انگيزى نهفته است. فقط كافى است نورافكنى بيندازيم و عمق اين تيرگى هاى وحشتناك اما به ظاهر زيبا و پر جلوه و رنگارنگ را بنگريم.
آيا اين سخن درست است كه: براى دوام و پايدارى عشق بايد قبل از ازدواج آن را تمرين نمود و آموزش ديد و تنها راه آن، گسترش روابط دختر و پسر است؟
در همين زمينه يكى از روان شناسان مى گويد:
وقتى راجع به آموزش صحبت مى كنيم، بايد بگوييم كه هر آدمى در تجربه ى اوّلش شايد به تمام نكته هاى مثبت نرسد; زيرا از پختگى لازم برخوردار نيست. افراد ممكن است تجربه هاى عشقى داشته باشند و اشتباه كنند; زيرا شايد سوژه ى عشقشان را اشتباه انتخاب كرده اند. شايد اشتباه از خودشان باشد ... اگر عشق اول بچه گانه يا اشتباه بود، عشق بعدى بايد باعث شادى و رضايت شود، نه اين كه از دفعه ى قبل بدتر باشد. خيلى از عشق ها تمرين عشق است; بنابراين هر عشقى الزاماً نبايد به ازدواج منتهى شود.[15]
با توجه به مطالب پيش گفته بسى روشن است كه ترويج روابط دختر و پسر، عشق و محبّت راستين و شادى بخش را به وجود نمى آورد.
عشقى را مى توان خود شكوفايى، تبلور اراده، ابراز هويّت و حالتى از تكامل ناميد كه برخاسته از علاقه و تعهّدِ عميق باشد; نه اين كه در پس جذّابيت هاى ظاهرى و زيبايى هاى جسمانى به وجود آيد. اين روان شناس در ادامه ى اظهار نظرهايش اذعان مى دارد:
اگر تنها يك شور جنسى باشد و اراده و تعهّد در آن نقش نداشته باشد، تبديل به دوست داشتن هاى متعدّد و بدون فايده مى شود.[16]
چگونه از تجربه هاى عشقىِ متعدّد و ناكام كه به سبب بى تعهّدى و يا كم رنگ شدن جذّابيت هاى ظاهرى، رها شده اند، عشقى عميق و برخاسته از تعهّد به وجود مى آيد؟ از كجا معلوم، سرنوشت اين عشق نيز همانند عشق هاى قبلى نباشد؟ پس به كدام عشق مى توان اعتماد نمود؟
ايشان مى گويند:
اين حالت (پيدايش عشق و دوستى) معمولا زمان بلوغ كه هنگام بيدار شدن جسم است، بيش تر اتفاق مى افتد. و در رابطه با ترديد (در عشق) مى توانم معيارهاى جهانى را بگويم; سبك هاى شورانگيز يا بازى گوشانه كه تعهّد كمترى در آن ها ديده مى شود; بر خلاف تصور عمومى، در پسرها بيش تر است. ... يكى از دلايل ترديد در پسرها اين است كه آن ها بيش تر جذب جذّابيت هاى ظاهرى مى شوند و وقتى جذّابيت ها كم رنگ تر شوند، با مشكل مواجه مى شوند.[17]
با اعتراف به اين كه در اين نوع عشق ها جذّابيت هاى ظاهرى و غريزه ى جنسى، نقش مهمّى ايفا مى كند، چگونه مى توان آن را سنگ بناى زندگى قرار داده، جوانان را به اين وادى سوق داد و آن ها را به تجربه هاى عشقى تشويق نمود كه جز هيجان هاى بى اساس و فشارهاى روحى و روانى ارمغانى به بار نمى آورد.
اگر پسر يا دخترى گرفتارِ نظر بازى و تنوّع طلبى شود، هيچ گاه طعم شيرين آرامش و شادى و رضايت را در زندگى نخواهد چشيد.
آنچه مهم و ضرورى است، تبيين راه هاى شناختِ صحيح از طرف مقابل براى رسيدن به تفاهم و همسانى هر چه بيش تر و بررسى تعهّد و عوامل مؤثّر در تداوم آن است.
بدون ترديد، آنچه بعد از همسانى هاى لازم مى تواند در مقابل وسوسه هاى هوس انگيز، تعهّد عميق ايجاد كند، ايمان و صداقت و معنويات است كه مورد غفلت قرار گرفته است.
دوام علاقه و دوستى ميان اشخاص، به معرفت و صداقت و دورى از منافع فردى و گذشت و رها نمودن كبر و غرور باز مى گردد; كه مطمئن ترين راه دست يابى به اين فضايل اخلاقى، تمسّك به معنويت و معرفت است.
«عشق; علاقه و تمايل انسان را به خارج از وجودش متوجه مى كند، وجودش را توسعه داده و كانون هستى اش را عوض مى كند و به همين جهت، عشق و محبت، يك عامل بزرگ اخلاقى و تربيتى است; مشروط بر اين كه خوب هدايت شود و به طور صحيح مورد استفاده قرار گردد.»[18]
نكته ى ديگرى كه در تداوم عشق نقش مؤثّرى دارد، شناخت دقيق افراد از روحيات و علايق يك ديگر است كه در بخش هاى آينده بدان خواهيم پرداخت.
مگر در عرفان اسلامى مطرح نشده كه «عشق زمينى» پيش درآمد «عشق الهى» است؟[19] پس چرا از عاشق شدن دخترها و پسرها جلوگيرى شده، از آن منع مى شود؟!
دكتر سروش در لزوم ترويج عشق زمينى مى گويند:
«اين جا در عشق زمينى، سكوى پرش هست.»[20]
اين كه گفته مى شود «عشقِ مجازى» پيش درآمد «عشق حقيقى» است، به اين معنا نيست كه اين عشق هاى نامشروع ميان دختر و پسرِ نامحرم و بيگانه مقدمه ى عشق حقيقى است.
عشق حقيقى، رسيدن به كمال و وصول به معشوق حقيقى و ازلى است. و بديهى است با غوطهور شدن در هوى و هوس و شهوت حيوانى كه مورد غضب پروردگار است، نمى توان به عشق حقيقى دست يافت.
آنچه مقدّمه و پل عشق حقيقى به حساب مى آيد، عشق مجازى است نه «عشق جنسى و حيوانى.»
در عرفان اسلامى، عشق را به عشق حقيقى و مجازى تقسيم كرده اند و عشق مجازى را به «عفيف و حيوانى»; عشق عفيف، به عشقى گفته مى شود كه مبدأ آن شباهت و همسانى نفس عاشق با نفس معشوق در جوهر و ذات او باشد. بيش تر اهتمام عاشق به روش هاى معشوق و آثارى است كه از نفس وى صادر مى گردد. اين عشق است كه نفس را نرم و پرشوق و وجد قرارمى دهد. رقّتى ايجاد مى كند كه عاشق را از آلودگى هاى دنيايى بيزار مى گرداند.
عشق حيوانى، عشقى است كه منشأ آن، شهوت جوانى و طلب لذّت و كام جويى بوده، بيش ترين عامل جذب و كششِ عاشق، شكل و شمايل و حسن و زيبايى معشوق است و جذّابيت هاى جسمانى و ظاهرى در آن، نقش اساسى را بازى مى كند. اين عشق ناشى از استيلاى نفس امّاره بوده، بيش تر اوقات همراه با فجور، مفاسد و انحرافات اخلاقى است.[21]
عشقى كه گويند پل عشق حقيقى است، از قسم اول است (البته آن هم در بستر مشروع خود); زيرا كسى كه طالب قرب الهى است نمى تواند با پيمودن راهى كه مورد قبول او نيست، به اين مقام دست يابد.
پس عشقى كه ناشى از حسن ظاهرى نبوده، از شهوت و شوق جنسى دور باشد، پيش درآمد عشق حقيقى است كه با وصال تغيير مى كند و مقاصد معنوى و روحانى خود را دنبال كرده، نقايص معشوق هاى مادّى را براى انسان، واضح مى نمايد و به فرموده ى «خواجه نصير»:
در عشق عفيف، فرد از شهوات دور شده و از مشغله هاى دنيايى، جز فكر معشوق فارغ شده و تنها دغدغه اش رضايت اوست. اگر چنين عشقى براى كسى حاصل شود، روى آوردن به معشوق حقيقى برايش آسان تر از ديگران است; زيرا نيازى به اعراض و دل كندن از ساير تعلّقات ندارد[22].
در توضيح فرق ميان عشق مجازى و عشق جنسى در عرفان اسلامى، از بيان استاد «شهيد مطهرى» مدد مى جوييم:
عشق، اوج علاقه و احساس است، و اين احساس ها دو نوعند كه يكى آثار نيك و سازنده دارد و ديگرى كاملاً آثار مخرّب. برخى احساسات از مقوله ى شهوت و مخصوصاً از شهوت جنسى است ... و افزايش و كاهش آن، بستگى زيادى به فعّاليت فيزيولوژيكى دستگاه تناسلى و سنّ جوانى دارد و با پاگذاشتن به سن از يك طرف و اشباع و افراز از طرف ديگر، كاهش مى يابد و منتفى مى گردد.
جوانى كه از ديدن رويى زيبا به خود مى لرزد و از لمس دستى ظريف به خود مى پيچد، بايد بداند چيزى جز جريان مادّى و حيوانى در كار نيست. اين گونه عشق ها به سرعت مى آيد و به سرعت مى رود; قابل اعتماد و توصيه نيست; خطرناك است; فضيلت كش است. تنها با كمك عفاف و تقوا و تسليم نشدن در برابر آن است كه آدمى سود مى برد; يعنى خود اين نيرو انسان را به سوى هيچ فضيلتى سوق نمى دهد; اما اگر در وجود آدمى رخنه كرد و در برابر نيروى عفاف و تقوا قرار گرفت و روح، فشار آن را تحمّل كرد ولى تسليم نشد، به روح قوّت و كمال مى بخشد.[23] انسان آن گاه كه تحت تأثير شهوات خويش است، از خود بيرون نرفته است. شخص يا شىء موردِ علاقه را براى خودش مى خواهد و به شدّت مى خواهد، اگر درباره ى معشوق و محبوب مى انديشد بدين صورت است كه چگونه از وصال او بهره مند شود و حدّاكثر تمتّع را ببرد. بديهى است كه چنين حالتى نمى تواند مكمّل و مربّى روح انسان باشد و روح او را تهذيب نمايد.
از اين جاست كه امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد:
دل هايى كه از ياد خدا غافل شده اند، گرفتار عشق هاى زمينى و باطل مى شوند.[24]
اما نوع ديگرى از احساسات (در آدمى است) كه از لحاظ حقيقت و ماهيت، با شهوت مغاير است، كه آن را عاطفه و رحمت مى ناميم ... و انسان تحت تأثيرِ عواطفِ عالى، محبوب و معشوق در نظرش احترام و عظمت پيدا مى كند ... و آماده است خود را فداى خواسته هاى او كند; اين گونه عواطف، صفا و صميميت و لطف و رقّت و از خود گذشتگى به وجود مى آورد ...[25]
اين نوع احساسات است كه اگر به اوج برسد، آثار نيكى بر آن مترتّب است; چون: تلاشِ خستگى ناپذير در راه هدف، تلطيف عواطف، تكميل نفس و پرورش روح، تمركز نيروها و از بين بردن حصار خود پرستى.[26]
اين نوع عشق، پايدار است و با وصال، تيزتر و تندتر مى شود; بر خلاف نوع اول كه ناپايدار است و وصال، مدفن آن به شمار مى آيد.[27]
«موريس مترلينگ» نيز در تأييد ناپايدارى عشق جنسى و تفاوت آن با عشق حقيقى مى گويد:
شما با ديدن يك روى دل آرام، فريفته ى صاحب آن صورت مى شويد. گر چه اين عشق ممكن است به عشق حقيقى مبدّل شود، اما غالباً اين عشق با وصل معشوق پايان مى يابد; چون عشقِ كششى است، كشش تا به هنگامى است كه به وصل مى رسد. اگر حقيقتى در لفاف اين مجاز نباشد، پس از وصل، آن كشش تمام شده است; زيرا وصل، آخر و سرانجام كشش است و نقطه ى مشخّص دارد; اما حقيقت، انتها ندارد. وقتى كشش به سوى حقيقت و براى رسيدن به آن يافت شد، تا ابد ادامه پيدا مى كند; هر قدر دايره ى آرزوهاى شما بزرگ باشد، عشقى كه نصيب شما مى شود بزرگ تراست.[28]
نكته اى كه در پايان بايد تذكر داد اين است كه عرفا كه مى گويند: عشق مجازى تبديل به عشق حقيقى، يعنى عشق به ذات احدّيت مى گردد، زمانى است كه عشق با تقوا و عفاف و صبر و تحمّل همراه شود تا زمينه ى آماده سازى و تكامل روح گردد. البته نبايد فراموش كرد كه اين نوع عشق، با همه ى فوايدى كه در شرايط خاص احياناً به وجود مى آورد، قابل توصيه نيست و از اين نظر مانند مصيبت است كه اگر بر كسى وارد شود و او با نيروى صبر و رضا با آن مقابله كند، مكمّل و پاك كننده ى نفس است، اما مصيبت، قابل توصيه نبوده، نمى توان به اين بهانه براى ديگران مصيبت ايجاد نمود.
«راسل» در اين جا سخن با ارزشى دارد و مى گويد:
رنج براى اشخاص واجد انرژى، چون وزنه ى گران بهايى است. كسى كه خود را كاملا سَعادتمند مى بيند، جهدى براى سعادت بيش تر نمى كند; اما گمان نمى كنم اين امر بتواند بهانه اى باشد كه ديگران را رنج بدهيم تا به راه مفيدى قدم نهند.[29]
حال بايد ديد در ميان اين همه مدّعيان عشق و دوستى، آيا عشقى عفيف و پاك و به دور از جاذبه ى جنسى پيدا مى شود يا اوّلين چيزى كه در عشقِ رايج يافت مى شود، حيرت و شيفتگى از خط و خال است و بس. چه بسيار دختران و پسرانى كه در دوران دوستى، تحت تأثير جاذبه هاى ظاهرى و آمال ذهنى، شيفته و واله طرف مقابل خود شدند; اما همين كه در طول زندگى با خصوصيات اخلاقىِ هم، آشناتر گرديدند و در سختى ها آزموده شدند، همه ى آن دوستى ها و محبت ها از ميان رفته و اساس زندگى از هم پاشيده شده و يا زندگى شان تنها، معركه اى براى تحمّل يك ديگر شده است.
آيا عشق، امرى ناپسند و مذموم است؟ جايگاه آن در عرفان اسلامى چيست؟
به نظر مى رسد عشق عرفانى مساوى با محروميت دنيايى و انزواطلبى است و «اگر عاشق خدا هم باشى، به او نمى رسى تا بميرى.[30]
در فرهنگ اسلامى، عشق و عاشقى امرى ناپسند و مذموم نبوده، بلكه ـ همان گونه كه در آغاز بحث عشق ذكر شد - مايه ى نشاط و شادابى و تداوم زندگى است، اما در بستر مناسب خود. عشق حقيقى سرچشمه ى جوشان حيات است; نه اين كه مساوى با حرمان و هجران و انزواطلبى باشد. خواجه نصير در اين باره مى گويد:
عشق، به محبت شديد گويند و هر چه ادراك بالاتر باشد، عشق شديدتر است و ادراك كامل، جز با وصول و رسيدن تام و كامل، حاصل نمى شود و عشق كامل جز با وصول كامل ميسّر نيست. پس عشق حقيقى، آن ابتهاج و شور و سرورى است كه از تصوّر حضورِ معشوق به انسان دست مى دهد.[31]
عاشق كسى است كه دل را از هر چه غير اوست، خالى نموده، آن را حرم امن حضرت دوست قرار دهد.[32]
عارف عاشق در عين برخوردارى از نعمت هاى دنيا، دلبسته ى آن ها نشده، تنها هدف او جلب رضايت الهى و وصول به مقام قرب اوست. رسيدن به اين مراحل، در همين دنيا ممكن و شدنى است و عارف واصل با رسيدن به مقام قرب حق، هميشه احساس حضور نموده، به آرامش و خوش بختى واقعى دست مى يابد، و عارفان راستين و علماى بزرگ شاهدى صادق بر اين مدعايند.
بنابراين، پاك نمودن جامعه از هوى و هوس و دورى گزيدن از كوير تشنه ى شهواتِ اشباع نشدنى و دريا صفت، مجال و امكانِ ايجاد رابطه اى دل انگيز و معنوى را ايجاد مى نمايد، تنها انسان است كه استعداد عشق ورزيدن را دارد و مى تواند رابطه ى جنسى را به رابطه اى روحى و معنوى تبديل نموده، وابستگى را از حدّ تأمينِ نياز جسمى، به مرتبه ى وابستگى روحى و روانى ارتقا دهد و همان عشقى را توليد كند كه مايه ى هنر و حماسه و ادب و فرهنگ بشرى بوده است، همان عشقى كه در زبان حكماى اسلامى، به عشق مثالى و عشق عفيف و به قول دانشمندان غربى، رمانتيك و عشق افلاطونى و عشق معنوى خوانده شده است:
... اين حقيقت است كه هر چه موجود انسانى از حالت اوّليه ى حيوانى خود دورتر مى شود، عشق او روحانى تر مى شود.[33]
2. آرامش روانى و كاهش التهاب ها
بگذاريد دختران در مدارس، آماده ى زندگى، عشق و ازدواج شوند; از تحميل ها دست برداريد; يك مشت دختر افسرده و پسر عقده اى تحويل ندهيد; اين نسل را خراب نكنيد و رابطه ى دختر و پسر را نابود نكنيد.[34]
با توجّه به قدرت و دامنه ى نفوذ عاطفى زن و مرد بر يك ديگر و نقش حسّاس آن دو در تأمين نياز طبيعى و غريزى، در مى يابيم كه تأثير پذيرى آن دو، چنان شديد و وسيع است كه گاهى مجراى صحيح عقل و خرد را به انحراف مى كشاند; به ويژه زمانى كه آتش شهوت شعلهور گردد.
اين تأثير شگرف در زن، جلوه گرى خاصّى دارد و بر عواطف و احساس مرد بسيار نافذ است، تا بدان جا كه ناخواسته آنان را در جهت اميال عاطفه آميز و هوس آلود سوق مى دهد.
حال اگر در سطح جامعه و كوچه و خيابان، جاذبه هاى جنسى رواج يابد و دختر و پسر روابطى آزاد و مستمر داشته باشند، جلوه گرى هاى ذاتى و طبيعىِ موجود در برخورد و رفتار و حالات دختران، موجب جلب توجّه پسران و مردان شده، انحراف اذهان و آشفتگى فكر و دل آن ها را در پى دارد.
در اين ميان دختران ضربه پذيرتر بوده، دائماً به فكر جلوه گرى و دلبرى اند و پسران نيز در آن دام گرفتار مى گردند و به قول خانم دكتر «سعداوى»:
چه بسيار دخترانى كه به سبب شوق و دست يابى به نشانه هاى مقبول زيبايى و زنانگى به اختلالات روانى دچار مى شوند. گمان و تصوّر چنين دخترانى آن است كه زندگى و آينده ى آن ها به اندازه ى بينى و يا خميدگى مژه هاى آنان بستگى دارد، تا آن جا كه حتّى يك ميلى متر كوتاهى طول مژه نيز مى تواند به يك مسئله ى جدّى و بحرانى در زندگى تبديل شود[35].
«ويل دورانت» گويد:
زنى كه عاشق شد و معشوق خود را از دست داد، ممكن است اين گم شده برايش جبران ناپذير باشد. او روح خود را به تصوير خاصّى پيوسته است و هر جا برود خاطراتش او را دنبال خواهند كرد.[36]
و در اين ميان، خسارتهاى جبران ناپذيرى بر روح و روان او وارد مى شود و بدون ترديد، روابط كنترل شده و ضابطه مند، اين التهاب ها را كاهش مى دهد و دختر و پسر با آرامش و اطمينان خاطر بيش ترى به دنبال تحصيلات و اهداف بلند زندگى خويش گام برمى دارند.
اما نبودن حريم ميان زن و مرد و آزادى در معاشرت هاى بى بند و بار، هيجان ها و التهاب هاى جنسى را فزونى مى بخشد و تقاضاى سكس را به صورت يك عطش روحى و يك خواست اشباع نشدنى در مى آورد.
غريزه ى جنسى، غريزه اى نيرومند و عميق و دريا صفت است و هر چه بيش تر اطاعت شود، سركش تر مى گردد; هم چون آتشى كه هر چه به آن بيش تر خوراك بدهند شعلهورتر مى شود.[37]
در گذشته پادشاهان بسيارى حرم سراهاى گسترده داشتند; اما هيچ گاه حسّ تصرّف و تملّك زيبارويان در وجود آنان اشباع نشد.
در دوران جديد، به بركت فرهنگ غرب، براى كسى كه يك صد هزارم آن ها امكانات داشته باشد، ميسّر است كه به اندازه ى آن ها از جنس زن بهره كشى كند.
در نتيجه، روح بشر فوق العاده تحريك پذير است و اشتباه است كه گمان كنيم تحريك پذيرىِ روح بشر محدود به حدّ خاصى است و از آن پس آرام مى گيرد.
هيچ مردى از تصاحب زيبارويان و هيچ زنى از متوجه كردن مردان و تصاحب قلب آنان و بالاخره هيچ دلى از هوس سير نمى شود. و از طرفى تقاضاى نامحدود، خواه ناخواه انجام ناشدنى و هميشه مقرون به نوعى احساس محروميّت و دست نيافتن به آرزوها است و به نوبه ى خود منجر به اختلالات روحى و بيماريهاى روانى مى گردد كه امروزه در دنياى غرب بسيار به چشم مى خورد.[38]
نكته ى ديگر آن كه، اگر در كوچه و خيابان، دلبرى مرسوم گردد و جلوه گرى، هنرِ دختران محسوب شود و در روابط دختر و پسر تجاذب و دل بندى به ميان آيد، دخترانى كه از زيبايى لازم برخوردار نيستند، در فشار و استرس بسيار قرار مى گيرند و هميشه احساس كمبود و حقارت مى نمايند.
اگر اين گونه روابط، سبب افزايش التهاب ها و خدشه دار شدن بهداشت روانى مى شود، پس چگونه با اين كلام علما سازگار است كه مى گويند:
«انسان نسبت به هر چيزى كه منع شود، حريص تر مى گردد.» بايد روشن شود كه اين منع و محدوديت، چه لزومى دارد و يا اگر لازم است تكليف حرص و حسّاسيّت كاذبى كه ايجاد مى شود چيست؟[39]
در ابتدا بايد گفت، اگر بخواهيم بر طبق برداشت پرسش كننده عمل كنيم، بايد همه ى قوانين محدود كننده، اعم از قوانينِ مذهبى و اجتماعى و قوانين رايج كشورى را برداريم; زيرا هر قانونى نوعى محدوديت و حسّاسيّت ايجاد مى كند و شخص را نسبت به آن چه منع شده; حريص تر مى سازد.
به نظر مى رسد كه با اندك مراجعه به عقل و خرد نمى توان به اين نظريه ملتزم شد; زيرا نتيجه ى آن، چيزى جز از بين رفتن نظام اجتماعى و زندگى فردى نيست. در زمينه ى مسائل اخلاقى و رفتار جنسى نيز برداشتن مرزهاى دينى و خانوادگى چيزى جز فساد و فحشا به ارمغان نمى آورد.
در ميان سردمداران اين نظريه، در قرون اخير به «زيگموند فرويد» و «برتراندراسل» بر مى خوريم; راسل معتقد است: اثر معمولى تحريم عبارت است از يك حسِّ كنج كاوى عمومى[40] و فرويد قائل است كه: ناكامى ها به طور عام، معلولِ قيود اجتماعى است; چرا كه سركوب غرايز موجب اختلالات روانى و بيمارى هاى روحى مى گردد.[41]
در نقد اين دو نظريه، به پاسخ استاد شهيد «مرتضى مطهرى» اشاره مى كنيم:
درست است كه ناكامى ها، به خصوص ناكامى هاى جنسى، عوارض وخيم و ناگوارى دارد و مبارزه با اقتضاى غرايز در حدودى كه مورد نياز طبيعت است غلط است; ولى برداشتن قيود اجتماعى، حلاّل مشكلات نيست; بلكه بر آن مى افزايد. در مورد غريزه ى جنسى و برخى غرايز ديگر، برداشتن قيود، عشق واقعى را مى ميراند و طبيعت را هرزه و بى بند و بار مى كند. اتّفاقاً در اين موارد، هر چه عرضه بيش تر گردد، هوس و ميل به تنوّع افزايش مى يابد و به گفته ى خود راسل (در كتاب زناشويى و اخلاق)، عطش روحى در مسائل جنسى غير از حرارت است; آن چه با ارضا تسكين مى يابد حرارت جسمى است نه عطش روحى. آزادى در مسائل جنسى، موجب شعلهور شدن شهوات به صورت حرص و آز مى گردد و اين همان هوس است كه ارضا شدنى نيست و سيرى ناپذير است و اشباع آن از راه فراوانى و آزاد گذاشتن، غير ممكن است و درست مثل آن است كه بخواهند آتش را با هيزم سير كنند.
اشتباه امثال فرويد و راسل در آن است كه پنداشته اند تنها راه رام كردن غرايز (از جمله غرايز جنسى)، ارضا و اشباع بى حدّ و حصر آن ها از طريق آزادى مطلق است; آن هم به اين معنا كه به مرد و زن اجازه ى هرگونه جلوه گرى، معاشرت و تماس داده شود، بدون توجه به اين نكته، چنين آزادى مطلقى و رها كردن آن ها و تسليم شدن و در معرض تحريكات و تهيّجات در آوردن، آن ها را ديوانه مى سازد و چون امكان برآورده شدن كامل و تمام خواسته ها و انتظارات فردى هر شخص وجود ندارد، در نتيجه اين غرايز با وضعى بسيار بدتر سركوب مى شوند و توليد عقده هاى روانى مى كنند.[42]
پس گرچه برخى از ممنوعيّت هاى جنسى، در روابط اجتماعى زن و مرد ممكن است عوارض روانى و رفتارى ايجاد كند، اما برداشتن ممنوعيّت هاى قانونى و مشروع و دادن آزادى بى حدّ و مرز، عوارضِ بسيار خطرناك تر از آن توليد مى كند و در اين باره بهترين شاهد مثال، اوضاع وخيم و ناهنجار جوامع غربى و غرب زده است. آيا در جوامع غربى با برداشتن پرده ى شرم و حيا از مسائل جنسى و دادن آزادى هاى بى حدّ و مرز توانسته اند اين مشكلات را حل كنند؟ سال هاست كه مغرب زمين چه در تصوير و فيلم و مجلّه هاى مبتذل و چه در لباس، روز به روز اعضاى محرّك غريزه ى جنسى را آشكارتر ساخته است; اما مى بينيم برخلاف اين فرضيه، روز به روز آتش اين غريزه برافروخته تر شده است.
غريزه ى جنسى از اين نظر تا حدودى شبيه به اعتياد است. ممكن است كسى تصوّر كند علّت اشتياق معتادان به موادّى مثل ترياك و هرويين اين است كه اين مواد ناياب است و به مقدار بسيار كم در دسترس معتادان قرار مى گيرد; بنابراين براى ريشه كن كردن اعتياد بايد هرويين را به مقدار زياد در دسترس معتادان قرار داد. اين فرضيه به ظاهر عاقلانه به نظر مى رسد، اما در عمل نتيجه اش اعتياد و وابستگى بيش تر معتاد به مواد مصرفى و افزايش مقدار موادى است كه در هر روز مصرف مى كند و آن قدر هر روزه بر مقدار آن مى افزايد كه جان او در معرض نابودى قرار مى گيرد.
پس تنها محدوديّت ها نيست كه بر حرص و ولع انسان مى افزايد; بلكه دعوت ها و تحريك ها و عرضه شدن ها هم، بر ميزان عطش نفسانى و شعلهور ساختن آتش هوى و هوس مى افزايد.
و اگر فرض كنيم حرف اين مدعيان درست بوده، تنها راه حل اين حسّاسيّت، آزادىِ مطلق روابط دختر و پسر است و بايد همه ى مرزها را از ميان برداشت، در چنين فضايى، مسئله ى جنسى يكى از دغدغه هاى اصلى انسان مى شود و بسيارى از توان و نيروى او را به خود اختصاص مى دهد و او را از مسير اصلى زندگى باز مى دارد و بزرگترين مشكل همين است كه آدمى در زندگى براى حلّ مسئله ى جنسيت، همه ى حقايق ديگر عالم و همه ى وظايف و اهداف خويش را فراموش كند تا مشكل غريزه ى جنسى را حل نمايد. ما انسان را بزرگ تر از آن مى دانيم كه غمى جز مسئله ى تن و جنسيّت خود نداشته باشد. اين نوع راه حل دقيقاً انحطاط انسان است. كدام مسئله براى انسان بزرگ تر و مهم تر از اين است كه انسان به غير از غريزه ى جنسى مسئله ى ديگرى نداشته باشد؟ خواه آن را حل كرده و خواه حل نكرده باشد؟ چرا بايد چنين بهاى گزافى براى حلّ اين مسئله بپردازيم؟[43]
3. استوارى اجتماع
دليل ديگرى كه قائلين به روابط آزاد به آن تمسك مى جويند، بحث رشد و تعالى جامعه در سايه ى روابط آزاد است تا دغدغه هاى ذهنى جوانان رفع شده، امكان پيشرفت براى زنان ميسّر گردد.به عنوان مثال گفته مى شود:
دختر و پسر به دوستانى از جنس مخالف احتياج دارند و جدا كردن آنان از يك ديگر اثرات نامطلوبى بر فرد و جامعه دارد و امكان پيشرفت را كم مى كند.[44]
خانم «مهرانگيزكار» در گفت و گويى بيان داشته است:
پيش از انقلاب جاذبه ى فعّاليّت هاى سياسى ـ اجتماعى براى زنان بيش تر بود، ولى بعد از انقلاب برنامه ى جداسازى زن و مرد و تأكيد بر نقش خانگى زنان، اعتماد به نفس زنان را از آن ها گرفت.[45]
اما با توجّه به اهمّيّت حفظ و سلامت جامعه و استوارى اجتماع، به صراحت مى توان گفت: اگر بهره مندى ها و تحريك هاى جنسى از محيط خانه به بيرون كشيده شود و به جاى آن كه جوانان در محل درس و شغل خويش به كارهاى مربوط به آن بپردازند، متوجّه يك ديگر شوند، وقت بسيارى تلف شده، فرصت جوانى و نشاط و شادابى روحى آنان به هدر مى رود. ترويج روابط آزاد جنسى موجب فلج كردنِ نيروى اجتماع است[46] و جهان امروز، به نام آزادى زن و و به عبارت صريح تر، «آزادى روابط جنسى» روح جوانان را سخت فاسد كرده است و به جاى اين كه اين آزادى به شكفتن استعدادها كمك كند، به گونه اى متفاوت با قديم، نيروها و استعدادهاى انسانى را هدر داده است و مى دهد.
زن از كنج خانه بيرون آمده، اما به كجا رو آورده است؟ به سينماها، كنار درياها، حاشيه ى خيابان ها، مجالس شب نشينى! زن امروزى به نام آزادى خانه را خراب كرده است، بدون اين كه مدرسه يا جاى ديگرى را آباد كرده باشد.[47]
مرحوم جلال آل احمد در كتاب غرب زدگى مى گويد:
از واجبات غرب زدگى، آزادى دادن به زنان است ... و از آن، تنها اجازه ى تظاهر و خود نمايى داديم; يعنى زن را كه حافظ سنّت و خانواده و نسل و خون است به ولنگارى كشيده ايم; به كوچه آورده ايم; به خود نمايى و بى بند و بارى وا داشته ايم كه سر و روى را صفا بدهد و هر روز ريخت يك مُد تازه را به خود ببندد و وِل بگردد. ... ما در كار آزادى صورى زن، سال هاى سال پس از اين هيچ هدفى و غرضى جز افزودن به خيل مصرف كنندگان پودر و ماتيك محصول صنايع غرب نداريم.[48]
اسلام با حضور مفيد زن در اجتماع موافق است تا با حفظ شؤون و شخصيّت، به عنوان يك انسان داراى تفكّر، همچون مردان در عرصه هايى كه مطابق با روحيّات و استعدادهاى اوست فعّاليت نمايد; نه مانند يك كالاى تجارى كه حتّى حضور او در جامعه و اداره ها و فروشگاه ها تنها به منظور استفاده از ابزار جنسى و تحريك شهوانى باشد. در اين باره مرحوم دكتر «شريعتى» مى گويد:
سرمايه دارى زن را چنان ساخت كه به دو كار بيايد: يكى اين كه جامعه هنگام فراغت، به سرنوشت اجتماع، به استثمار، به آينده ى خشك و پوچ و بى هدفى كه بورژوازى براى او ساخته است نينديشد و نپرسد چرا كار مى كنم؟ و چرا زندگى مى كنم؟ از طرفِ كه و براى چه كسى اين همه رنج مى برم؟
زن به عنوان ابزار سرگرمى و به عنوان تنها موجودى كه جنسيّت و سكسوآليته دارد به كار گرفته شده تا نگذارد كارگر و كارمند و روشن فكر در لحظات فراغت به انديشه هاى ضد طبقاتى و سرمايه دارى بپردازد. ... و (هنر نيز بر اساس سفارش سرمايه دارى) زيبايى و روح و احساس و عشق را به سكس تبديل كرد و فرويديسم بازارى و سكس پرستىِ بسيار پستِ مبتذل را به عنوان فلسفه ى علمى و زيربناى انسان و ... واقعيت گرايى در آورد.
... و ديگر اين كه زن را فقط به عنوان موجودى كه سكسوآليته (جنسيت) دارد، در تبليغ كالا به كار گرفت ... اين چنين بود كه (در غرب) زن كه داراى مقامى بسيار بزرگ و متعالى از نظر الهام و احساس و هنر بود، به شكل ابزارى در آمد براى استخدام در هدف هاى اقتصادى و اجتماعى و تغيير تيپ جامعه و نابود كردن ارزش هاى متعالى و اخلاقى و تبديل كردن يك جامعه ى سنّتى، يا معنوى و اخلاقى و يا مذهبى، به جامعه ى مصرفى و پوچ.[49]
اروپا مى خواهد جامعه ى شرق را تغيير بدهد كه هم مِس و تاسِمان (سرمايه) را غارت كند و هم بر انديشه و احساسمان سوار شود ... و هم شعور و شناخت و اصالت اراده و ارزش هاى انسانى مان را نابود كند. پس بايد قبلا از خود تخليه شويم و همه ى ارزش هاى انسانى را فراموش كنيم و همه سنّت هايى را كه ما را بر پاهاى خودمان نگاه مى داشت، از دست بدهيم. در خود بشكنيم و خالى از ذهنيّت، با روحى عاجز و فلج و بى محتوا به صورت ظرف هايى خالى در بياييم; به صورت مَشكى خالى و تشنه و نيازمندِ فرمان استعمار كه هر چه مى خواهد به درونش بريزد و به هر ترتيب كه اراده كند، به غارتش بپردازد.[50]
در جوامعى كه روابط آزاد و التهاب هاى جنسى حاكم است، دست هاى استعمارگر با استفاده از صفات روحى و شخصيّتىِ زن كه ميل به خودنمايى و محبوبيّت و جلوه گرى دارد، او را به كالايى براى كام جويى بيش ترِ مردان و تبليغ محصولات تجارى تبديل نموده است كه در اين ميان بيش ترين خسارت را زنان مى بينند و على رغم هياهوى بسيار غرب، بيش تر زنان از دست يابى به پُست ها و مسئوليّت هاى حساس محرومند. اسلام نه تنها با محدوديّت، زن را به ركود علمى و اقتصادى و شخصيّتى نكشانيده، بلكه در صدد آن است تا با تعديل روابط، حضور زن را هر چه مفيدتر نمايد و از جنبه هاى منفى آن بكاهد و به او كرامت و شخصيّت و احترام بخشد. آنچه موجب فلج كردن نيروى اجتماع است، آلوده كردن محيط كار به لذّت جويى هاى شهوانى است.[51] در جامعه اى كه دختران آن با جلوه گرى و آرايش و اصرار بر جلب توجّه مردان حضور يابند، از دقّت و سرعت و تمركز آنان كاسته شده، اثرهاى نامطلوبى بر فرد و جامعه ايجاد مى شود.
هر چه روابط دختر و پسر ضابطه مندتر شود و جامعه از تحريكات شهوانى و جلوه گرى هاى جنسى دور گردد، اجتماع سالم تر و پاك تر خواهد شد و افراد جامعه بهتر به كار خود رسيدگى كرده، جوانان در محيط كار و درس و دانشگاه راحت تر خواهند بود; در جوامع غربى نيز اگر در كنار صنعت و فن آورى و نظم كارى، مسائل جنسى تحت كنترل درآيد و از تهييج و تحريك آن جلوگيرى شود، به پيشرفت ها و موفّقيّت هاى بيش ترى خواهند رسيد.
حال آيا به راستى روابط آزاد و گسترش اختلاط، سبب پيشرفت جامعه است و تعديل و ضابطه مندى روابط، سبب عقب افتادگى و به هدر رفتن نيروى مفيد اجتماع است؟!
4. استحكام پيوند خانوادگى
در گفت و گو با يكى از روان پزشكان آمده است: