نصيحت به دشمن خويش
مذهبی
صراط 110
نگارش در تاريخ شنبه 11 آبان 1392برچسب:نصيحت به دشمن خويش:یاحسین, توسط اسماعیل بامری

نصيحت به دشمن خويش

در اين هنگامه حسين (ع) شتر خويش را خواست، چون آوردند، بر آن سوار شد و رو به دشمن با صداي بلند فرمود: اي مردم عراق! (فرياد او بگونه‏اي بود که بيشتر آنان مي‏شنيدند)، پس گفت: اي مردم! سخنم بشنويد، و شتاب مکنيد تا شما را اندرز دهم به آنچه حق است و بايد من به شما برسانم! عذر خويش را بر شما آشکار کنم، پس اگر نسبت به من انصاف روا داشتيد، سعادتمند شويد، و اگر انصاف نداديد، با هم بينديشيد و تصميم خود را بگيريد تا پس از آن، کار شما برايتان اندوه و نگراني پيش نياورد، سپس آنچه مي‏خواهيد درباره من انجام دهيد و هيچ ملاحظه‏اي نکنيد، زيرا به راستي ولي و صاحب اختيار من، آن خدايي است که قرآن را فرود آورد و اوست که صالحان و نيکان را سرپرستي مي‏کند.

امام آنگاه خداي را سپاس گفت و او را ستايش کرد و به آنچه شايسته بود از وي ياد کرد و بر آخرين فرستاده خدا و ملائکه و پيامبران درود فرستاد. سخنانش به گونه‏اي بود که هرگز شنيده نشده است که سخنوري پيش و يا پس از وي در گفتار، بليغ‏تر از او باشد. پس از آن فرمود:

اما بعد، پس نسب و خاندان مرا بسنجيد و بنگريد که من کيستم؟ آنگاه بخود آييد و خويشتن را سرزنش کنيد، پس از آن ببينيد که آيا کشتن من و دريدن پرده حرمتم براي شما شايسته است؟

آيا من پسر و دختر پيامبر شما و فرزند وصي او که پسر عموي پيامبر و نخستين کس از مؤمنان بود که تصديق کرد آنچه را که پيامبر از نزد پروردگارش آورده بود، نيستم؟

 

( صفحه 256)

 

آيا حمزه سيدالشهداء عموي من نيست؟

آيا جعفر طيار، که در بهشت با دو بال پرواز مي‏کند، عموي من نيست؟ آيا آنچه را که پيامبر خدا درباره من و برادرم فرموده به شما نرسيده است؟ آنجا که گفته: اين دو تن، سرور جوانان اهل بهشتند؟

پس اگر گواهي دهيد بر درستي سخنم، حق گفته‏ايد: بخدا سوگند! از آن هنگام که دانستم خداوند، دروغ‏گو را دمشن دارد، دروغ نگفته‏ام، پس چنانچه مرا دروغگو بپنداريد، براستي در ميان شما کساني هستند که اگر از آنان بپرسيد، شما را از چنين سخني، آگاه خواهند کرد. از (کساني مانند:) جابر بن عبدالله انصاري، اباسعيد خدري، سهل بن سعد ساعدي، زيد بن ارقم، و انس بن مالک بپرسيد، تا به شما خبر دهند که اين سخن را از پيامبر درباره من و برادرم شينده‏اند؟ آيا اين گفتار رسول خدا، شما را از ريختن خون من بازنمي‏دارد؟

شمر بن ذي‏الجوشن در پاسخ آن حضرت گفت: خدا را بر حرفي بپرستم (يعني از خدا پرستي به دور باشم) اگر دريابم که چه مي‏گويي!

حبيب بن مظاهر به او اينچنين جواب اد: بخدا سوگند! من چنان مي‏بينم که به هفتاد حرف خدا را بپرستي (يعني هفتاد بار از خدا پرستي به دور باشي) و من شهادت مي‏دهم که بي‏ترديد تو راست مي‏گويي و درک نکني که او چه مي‏گويد؛ زيرا به راستي خدا بر دل تو مهر نهاده و راه هدايت را بر آن بسته است.

سپس حسين (ع) سخن خويش را ادامه داد و خطاب به آنان فرمود: اگر در اين سخن که گفتم، ترديد مي‏کنيد، آيا شک داريد من پسر دختر پيامبر شما هستم؟ پس به خدا سوگند! در ميان مشرق و مغرب پسر دختر پيامبري جز من، در ميان شما و غير شما نيست.

واي بر شما! آيا از شما کسي را کشته‏ام که خون او را از من مي‏خواهيد؟ يا مالي از

 

( صفحه 257)

 

شما نابود کرده‏ام؟ يا زخمي بر کسي زده‏ام که مي‏خواهيد آنرا قصاص کنيد؟

پس هيچکدام سخني نگفتند و سکوت اختيار کردند.

آنگاه امام فرياد زد: اي شبث بن ربعي، اي حجار بن ابجر، اي قيس بن اشعث، و اي يزيد بن حارث! آيا شما به من ننوشتيد که: ميوه‏ها رسيده و باغها سرسبز شده، و به تحقيق به سوي لشکري آماده براي خويش پيش مي‏آيي؟!

قيس بن اشعث پاسخ داد: ما آنچه را که تو مي‏گويي در نمي‏يابيم، ولي در برابر فرمان پسر عمويت (عبيدالله) سر فرود آر که ايشان چيزي جز آنچه تو دوست داري برايت نمي‏خواهد!

حسين (ع) به او فرمود: «لا و الله لا اعطيکم بيدي اعطاء الذليل، و لا افر فرار العبيد نه بخدا! نه درخواست خواري به شما خواهم داد و نه از برابر شما چون بندگان فرار خواهم کرد.»

سپس افزود: اي بندگان خدا! من به پروردگار خويش و پروردگار شما پناه مي‏برم از هر تکبر کننده‏اي که به روز حساب ايمان ندارد. و در پي اين سخن شتر خود را خوابانيد و به عقبة بن سمعان دستور داد: آنرا عقال کند. در اين هنگام لشکر دشمن به سوي او هجوم آوردند.

از کثير بن عبدالله شعبي که به هنگام شهادت حسين (ع) حضور داشته نقل شده است: چون بر حسين، يورش برديم، زهير بن قين، بر اسب دراز دم خود سوار، و مجهز به سلاح گرديد و به سوي ما پيش آمد و گفت: بترسيد از عذاب خدا، در نظر داشته باشيد شما که بر هر مسلماني لازم است برادر ديني خود را اندرز دهد. ما اکنون برادريم و بر يک دين و شريعت هستيم تا شمشير ميان ما بکار نرفته است براي نيک خواهي و نصيحت ما شايستگي داريد؛ اما هنگامي که شمشير بکار گرفته شد، رشته پيوسته ما را از هم پاره مي‏کند، و ما امتي ديگر باشيم و شما امتي ديگر، براستي

 

( صفحه 258)

 

خداوند ما را به ذريه پيامبرش بيازمود تا بنگرد ما و شما چه مي‏کنيم! و ما شما را به ياري وي، و رها کردن اين طاغوت فرزند طاغوت عبيدالله بن زياد مي‏خوانيم. زيرا شما از اين پدر و پسر، جز بدي نبينيد؛ چشمهاي شما را بيرون کشند، و دستها و پاهايتان را قطع کنند، و اعضاي بدنتان را از هم جدا سازند، و پيکرتان را بر درختان خرما بياويزند، و مردان نمونه و قرآن خوانان شما مانند حجر بن عدي و يارانش و هاني بن عروه و همانند ايشان را بکشند.

دشمن، در برابر، او را دشنام دادند و ابن‏زياد را ستايش کردند و گفتند: بخدا سوگند! از اينجا نرويم تا آنکه ارباب تو و هرکس که با وي باشد را بکشيم و يا او و يارانش را تسليم گردانده و نزد ابن‏زياد فرستيم.

پس زهير به ايشان گفت: اي بندگان خدا! همانا فرزند فاطمه عليها سلام سزاوارتر است به دوست داشتن و ياري کردن از پسر سميه! پس اگر ايشان را ياري نمي‏کنيد، شما را به خدا پناه مي‏دهم از کشتن ايشان! شما ميان اين مرد و پسر عمويش يزيد بن معاويه را خالي کنيد و آنها را به هم واگذار نماييد. پس به جان خودم سوگند! در اين صورت يزيد بي‏کشتن حسين عليه‏السلام هم از فرمانبرداري شما خشنود گردد.

دراين هنگام شمر تيري به سوي او افکند و گفت: ساکت باش، خداوند صداي تو را فرونشاند، ما از بسياري گفتار تو به ستوه آمديم.

زهير که رحمت خدا بر او باد، به شمر پاسخ داد: اي فرزند کسي که بر پاشنه پاي خود مي‏شاشيد! (1)  من با تو سخن نمي‏گويم، زيرا تو را جانوري بيش نمي‏دانم،

 

( صفحه 259)

 

بخدا سوگند! گمان نمي‏کنم تو دو آيه از قرآن را دريافته باشي! پس مژده مي‏دهم تو را به رسوايي روز قيامت و عذابي دردناک.

شمر گفت: به تحقيق خداوند تو و ارباب تو را پس از ساعتي خواهد کشت.

زهير در پاسخ گفت: آيا مرا از مرگ مي‏ترساني؟ بخدا سوگند! مرگ را در کنار او، از جاويدان بودن در ميان شما بيشتر دوست دارم. آنگاه با صداي بلند گفت: اي بندگان خدا! اين فرد پست بدخوي و مانند او شما را نفريبند و از دينتان برنگردانند. پس به خدا سوگند! گروهي که خون فرزند و اهل بيت پيامبر را بريزند و ياران و مدافعان حريم ايشان را بکشند به شفاعت محمد و خاندان او هرگز نايل نشوند.

آنگاه مردي از پشت سر، به زهير گفت: اباعبدالله مي‏گويد، به جان من سوگند، بازگرد که همچون مؤمن آل فرعون که قوم خويش را نصيحت کرد، تو نيز با گفتار خويش اينان را نصيحت کردي و چنانچه که خيرخواهي و رساندن کلام حق براي آنان سودي داشته باشد، تو آنرا رساندي.

(2) .

پس ياران عمر سعد سوار شدند، و اسب حسين را نيز برايش آوردند، آن حضرت بر آن نشست و به همراه چند تن از يارانش پيش تاخت، آنگاه به برير بن حضير که جلوي او بود، فرمود: با اين مردم سخن بگو!

برير، به سوي دشمن پيش آمد و چون نزديک آنان رسيد گفت: اي مردم! پرواي خدا پيشه کنيد، يادگار گران محمد - صلي الله عليه و آله - اينک در ميان شماست، اينان فرزندان، خاندان، و دختران و حرم او هستند، آنچه در دل داريد بگوييد؟ مي‏خواهيد با آنان چه کنيد؟

گفتند: مي‏خواهيم به فرمان امير عبيدالله بن زياد گردن نهند، تا انديشه او درباره

 

( صفحه 260)

 

ايشان آشکار گردد.

پس برير به آنها گفت: آيا شما نمي‏پذيريد که ايشان به همان جايي که از آن آمده‏اند برگردند؟

واي بر شما اي مردم کوفه! آيا نامه‏ها و پيمانهايي که براي او فرستاديد و عهدي که با خدا بسته بوديد را فراموش کرديد؟ واي بر شما! اهل بيت پيامبر خويش را دعوت نموده‏ايد و آنها گمان بردند که شما با جانهايتان در راه آن مبارزه مي‏کنيد، اما هم اينک نه تنها که از وي حمايت نمي‏نمائيد، بلکه مي‏خواهيد ايشان را به چنگ آوريد و به ابن‏زياد تسليم کنيد؟ و آنها را از آب فرات بازداشته‏ايد؟ چه زشت است آنچه که پس از پيامبر با ذريه او انجام داده‏ايد! خداوند روز قيامت به شما آب ننوشاند که شما بد مردمي هستيد!

يکي از آن دشمنان به او گفت: اي مرد! ما نمي‏دانيم که تو چه مي‏گويي؟!

برير پاسخ داد: ستايش مي‏کنم آن خدايي را که بينش مرا درباره شما افزود. پروردگارا! من از کارهاي اين گروه بيزاري مي‏جويم، خداوندا! در ميان آنان وحشت و هراس بيفکن و آن روز که تو را ملاقات کنند، بر ايشان خشمگين باش! آنگاه گروه دشمن، او را با تير مورد حمله قرار دادند؛ پس برير بسوي جايگاه خويش بازگشت. در اين هنگام حسين (ع) پيش آمد و در برابر دشمن ايستاد و سپس نگاهي به صفوف سيل آساي آنان انداخت و عمر سعد را نگريست در حالي که در ميان بزرگان کوفه ايستاده بود، پس فرمود:

سپاس خداوندي را سزاست که جهان را آفريد و آنرا خانه‏اي نابود شدني قرار داد که اهلش را پيوسته دستخوش دگرگوني سازد؛ پس بي‏خرد آن کسي است که فريفته او شود و بدبخت آن کسي است که شيفته‏اش گردد. به هوش باشيد که دنيا شما را نفريبد، که هر کس بر آن تکيه زند نوميد شود و هر که بدان طمع ورزد، دستش تهي

 

( صفحه 261)

 

ماند. من مي‏بينم شما براي کاري گرد آمده‏ايد که خدا را خشمگين گردانيده، و بدين جهت روي از شما برتافته و عذاب خود را بر شما فروفرستاده و از رحمت خويش دورتان ساخته است. چه نيکو پروردگاري است پروردگار ما و چه بد بندگاني هستيد شما! که طاعت او را پذيرفته‏ايد و بر پيامبرش محمد (ص) ايمان آورده‏ايد و سپس بر ذريه و عترت او تاخته‏ايد، و اراده کرده‏ايد ايشان را بکشيد. براستي شيطان گمراهتان کرده و ياد خداي بزرگ را از خاطرتان زدوده است؛ پس مرگ و نابودي بر شما و بر نيتها و مقاصد شما باد.انا لله و انا اليه راجعون! اين گروه کفر ورزيدند و پس از آنکه ايمان آوردند، دوري باد بر قوم ستمکار!

عمر گفت: واي بر شما با او سخن بگوييد، که وي فرزند علي است؛ اگر يک روز تمام بخواهد با شما سخن بگويد هرگز رشته سخنش پاره نشود و وانماند، پس پاسخش دهيد.

آنگاه شمر پيش آمد و گفت: اي حسين! اين سخنان چيست که مي‏گويي؟ به ما نيز بفهمان تا دريابيم!

پس آن حضرت فرمود: من مي‏گويم: از خدا پروا کنيد، و مرا نکشيد، زيرا کشتن و هتک حرمت من بر شما روا نيست، چون که من فرزند دختر پيامبر شما هستم و جده من خديجه همسر پيامبر شما مي‏باشد. و شايد اين گفتار پيامبر به شما رسيده باشد که فرمود: «حسن و حسين سرور اهل بهشت، هستند» (3) .

اين سخنان نه تنها که در دل سنگ آن گروه، اثر نکرد، بلکه عمر بن سعد، لشکر خود را براي جنگ با حسين (ع) آماده کرد و آنها را در صفوف خود مرتب کرد. و پرچمها را در جاهاي مناسب برافراشت و جناح راست و چپ را مجهز کرد، آنگاه به

 

( صفحه 262)

 

نيروهاي قلب سپاه گفت: پايداري کنيد و پيرامون حسين را از هر سو بگيريد و او را درون حلقه محاصره قرار دهيد.

حسين (ع) از جاي خويش، بسوي آن مردم آمد و از آنها خواست که خاموش شوند، ولي آنان سرباز زدند تا آنکه به ايشان فرمود: واي بر شما، مگر چه مي‏شود که خاموش بمانيد و سخن مرا گوش دهيد؟ بي‏ترديد من شما را به راه راست مي‏خوانم، پس هر کس از من فرمان برد، از هدايت يافتگان باشد و هر که سرپيچي کند، از هلاک شدگان به شمار آيد. و اينکه همه شما از فرمان من سرباز مي‏زنيد، و به سخنم گوش نمي‏سپاريد، جز اين نيست که شکمهايتان از حرام پر، و بر دلهايتان مهر نهاده شده است. واي بر شما! مگر انصاف نداريد؟ مگر شنوايي نداريد؟

با شنيدن اين سخنان، ياران عمر سعد يکديگر را سرزنش کردند، و گفتند: ساکت شويد و گفتارش را بشنويد. (4) .

آنگاه حسين (ع) برخاست و خدا را سپاس گفت و ستايش کرد و به آنچه که شايسته مقام باري تعالي بود او را ستود و بر محمد (ص) و ملائکه و پيامبران و فرستادگان با گفتاري رسا درود فرستاد، سپس فرمود: مرگ بر شما اي گروه! که حيران و سرگردان بوديد و ما را به دادرسي خويش خوانديد، هنگامي که ما شتابان براي فرياد رسي شما آمديم؛ شمشيري را که طبق سوگندهايتان مي‏بايست براي ياري ما بکشيد، به روي ما کشيديد و آتشي را که براي دشمن مشترکمان افروخته بوديم بر ما افکنديد. امروز به سود دشمنان و به زيان دوستانتان گرد آمده‏ايد، دشمناني که نه عدل و دادي در ميان شما گسترده‏اند و نه اميد و آرماني اکنون براي شما برآورده‏اند، به

 

( صفحه 263)

 

هوش باشيد! اي واي بر شما! ما را ترک کرديد، و شمشيرتان در غلاف، دلهايتان آرام، ولي مانند ملخ در اين کار شتاب ورزيديد و مانند پروانه به آن هجوم آورديد. مرگ بر شما اي بردگان جامعه! و رانده شدگان احزاب! و رها کنندگان کتاب! و تحريف‏گران گفتار! و مجموعه گناهان! و شريکان شيطان! و خاموش کنندگان چراغ هدايت! آيا با اينان همکاي مي‏کنيد و ما را خوار مي‏گردانيد؟ آري بخدا سوگند! که پيشينه نيرنگ در شماست، و به ريشه‏ها و شاخسارتان تنيده و همه را در بر گرفته و شما پليدترين ميوه آن هستيد، که براي باغبان استخواني گلوگير و براي غاصب خوش خوراک مي‏باشيد.

«الا و ان الدعي قد رکز بين اثنتين بين السلة و الذلة و هيهات منا الذلة»

بهوش باشيد! که اين پدر ناشناخته فرزند پدر ناشناخته! مرا بر سر دو راهي قرار داده است، ميان نابودي و خواري! هرگز مباد که ذلت را اختيار کنيم، خداوند و پيامبرش و مؤمنان و پاکدامنان و پاکيزگان که ما را پروريده‏اند و انبوه پرهيزگاران و مردماني که به جان آمده‏اند، ما را بر آن مي‏دارند که کشته شدن شرافتمندانه را بر پيروي لئيمان برگزينيم. آگاه باشيد و بدانيد که من با اين خاندانم با آنکه شمار آنان اندک است و چندان ياوري ندارم با شما خواهم جنگيد.

سپس، حضرت سخنانش را به چند بيت از اشعار فروة بن مسيک مرادي پيوند داد و چنين خواند:

پس اگر شکست داديم، از پيش شکست دهندگان بوده‏ايم،

و اگر مغلوب شويم، در حقيقت شکست نخورده‏ايم،

و پيشگيري و علاج ما از روي ترس نيست،

و هرگاه مرگ از مردماني شانه‏هايش برداشته شود،

در خانه ديگران خواهد خوابيد

 

( صفحه 264)

 

اين مرگ، بزرگان قوم من را از ميان برده است.

اگر پادشاهان جاودانه بودند، ما نيز جاويدان مي‏شويم،

و اگر بزرگواران باقي مي‏مانند، ما نيز ماندگار مي‏شويم،

پس به شماتتگران ما بگو: به خود آييد که مرگ

همچنانکه به ديدار ما آمده است، آنان را نيز ملاقات خواهد کرد. (5) .

و افزون بر اين سخنان فرمود: سوگند به خدا! که پس از اين جنايت، بيش از سوار شدن بر اسبي پايدار نخواهد ماند، تا آنکه چونان سنگ آسياب سرگردان شويد و مانند ميله ميان آن، مضطرب و بي‏تاب گرديد؛ اين مطلب را پدرم از رسول خدا شنيده بود و او نيز به من يادآور شد. اينک در کار خود با شريکان و همراهان خود گرد هم آييد، تا حقيقت کار بر شما پوشيده نماند، سپس براي کشتن من دست به کار شويد، و درنگ نکنيد، که من بر پروردگار خويش و پروردگار شما توکل کرده‏ام. هيچ جانداري جز به قدرت او، پايدار نيست؛ براستي پروردگار من بر راه راست مي‏باشد. خدايا! باران آسمان را از ايشان بازدار! و سالياني چون ساليان يوسف (قحطي و خشکسالي) بر ايشان پيش آور! و غلام ثقفي را بر آنها مستولي گردان تا جامهاي ناگوار مرگ را بر آنان بنوشاند! که اينان به ما دروغ گفتند، و بي‏کس و تنهايمان گذاردند، و تو پروردگار مايي؛ بر تو توکل مي‏کنيم و بسوي تو روي مي‏آوريم و بازگشت همه بسوي تو است. (6) .

در پي اين سخنان به سوي حسين (ع) حمله بردند.

 

( صفحه 265)

 

 

 (1) کنايه از بي‏فرهنگي و بيابانگردي اوست، زيرا به گفته مرحوم ميرزا ابوالحسن شعراني: چون صحرانشينان را پاشنه پا مي‏شکافت بول کردن را علاج آن مي‏دانستند. ترجمه نفس المهموم.

(2) طبري، ج 5، ص 424 -427.

(3) بحارالانوار، ج 45، ص 5 و6.

(4) بحارالانوار، ج 45، ص 8.

(5) لهوف، ص 42 تاريخ ابن‏عساکر، ج 4، ص 333،مقتل خوارزمي،ج 2، ص 6.

(6) لهوف، ص 43 مقتل خوارزمي، ج 2، ص 7.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: