عبرت
مذهبی
صراط 110
نگارش در تاريخ سه شنبه 11 تير 1392برچسب:, توسط اسماعیل بامری

 

در كتاب روضة الانوار صفحه 47 نوشته شده بود:
درزمان پيغمبر اكرم (ص ) رسم بود كه هر وقت مى خواستند عازم جهاد شوند، ميان هر دونفر از صحابه و ياران عقد اخوت و برادرى مى بستند تا به هنگام رفتن به جهاد، يكى ازآن دو در شهر بماند و رسيدگى به امورات زندگى خودش و برادرش را به عهده بگيرد وديگرى بدنبال مجاهده با كفار برود.
رسول خدا (ص ) در غزوه تبوك ميان سعيد بنعبدالرحمن و ثعلبه انصارى عقد برادرى بست . سعيد، در ملازمت پيغمبر به جهاد رفت وثعلبه هم در مدينه ماند و عهده دار كارهاى ضرورى خانواده او گرديد. ثعلبه هر روز مىآمد و آب و هيزم و ساير مايحتاج خانواده سعيد را مهيا ميكرد.
در يكى از روزها كهزن سعيد راجع به كار لازم خانه طبق معمول از پس پرده با او حرف مى زد، وسوسه نفس ،هوس خفته ثعلبه را بيدار نمود و با خود گفت مدتى است كه اين زن از پس پرده با توسخن مى گويد، آخر نظرى بيانداز و ببين در پشت پرده چيست ؟ و گوينده اين سخنان چهقيافه و شكلى دارد. ببين زن تو زيباتر است يا زن سعيد و ... خيالات شيطانى و هوسهاىنهانى چنان او را تحريك نمود كه قادر بر حفظ خويش نبود بهمين منظور جراءت بخود دادو پرده را كنار زد و ديد كه او زنى زيباست كه هاله اى از حجب و حياء رخسار او رااحاطه كره است .
ثعلبه با همين يك نگاه چنان دل از دست داد و بى قرار شد كه قدمپيش نهاد و به زن نزديك شد آنگاه دست دراز كرد كه او را در آغوش ‍ گيرد ولى در همانلحظه حساس و خطرناك زن فرياد زد و گفت (ويحك يا ثعلبه ) واى بر تو اى ثعلبه آياسزاوار است كه شوهر من در ركاب رسول خدا مشغول پيكار و جهاد باشد و تو در اينجاپرده ناموس برادر مجاهد خود را بدرى ؟!
اين سخن مانند صاعقه اى بر مغز ثعلبهفرود آمد، فريادى كشيد و از خانه بيرون رفت و سر به كوه و صحرا نهاد، ثعلبه در پاىكوهى شب و روز با پريشانى و بى قرارى و گريه و زارى مى گذرانيد، و پيوسته مى گفتخدايا تو معروف به آمرزشى و من موصف به گناهم ...
مدتها گذشت و او همچنان دربيابانها گريه و زارى مى كرد و عذر تقصير به پيشگاه خدا مى برد و طلب عفو و آمرزشمى كرد تا اينكه پيغمبر اكرم (ص ) از سفر جهاد مراجعت نمودند. وقتى سعيد به خانهآمد قبل از هر چيز احوال ثعلبه را پرسيد؟ زن سعيد ماجرا را براى او شرح داد و گفت : او هم اكنون در بيابانها با غم و اندوه و ندامت دست به گريبان است .
سعيد باشنيدن اين سخن از خانه بيرون آمد و براى جستجوى ثعلبه بهر طرف روى آورد. سرانجام اورا ديد كه در پشت سنگى نشسته و دست به سر گرفته و با صداى بلند مى گويد:
اى واىبر پشيمانى و اى واى بر شرمسارى واى واى بر رسوائى روزقيامت سعيد نزديك آمد. او رادر كنار گرفت و دلدارى داد و گفت : اى برادر برخيز با هم نزد پيغمبر رحمتٌ للعالمينبرويم شايد برايت چاره اى بينديشد.
ثعلبه گفت : اگر لازم است كه حتما به حضورپيغمبر شرفياب شوم بايد دستها و گردن مرا با بند بسته و مانند بندگان گريزپا بهخدمت پيغمبر ببرى .
سعيد ناچار دستهاى او را بست و طنابى در گرندش افكند وبدينگونه روانه مدينه شدند ثعلبه دخترى بنام حمصانه داشت چون خبر آمدن پدرش راشنيد، دوان دوان بسوى او شتافت ، همينكه پدر را با آن حالت ديد، اشك تاثر ازديدگانشفرو ريخت و گفت : اى پدر اين چه وضعى است كه مشاهده مى كنم ؟!
ثعلبه گفت : اىفرزند اين حال گنه كاران در دنياست ، تا شرمسارى و رسوائى آنها در سراى ديگر چگونهباشد.
همانطور كه مى آمدند از درِ خانه يكى از صحابه گذر كردند صاحبخانه بيرونآمد و چون از مطلب آگاه شد ثعلبه را از پيش خود راند و گفت دور شو كه مى ترسم بهواسطه خيانتى كه مرتكب شده اى به عذاب الهى گرفتار شوى برو تا شومى عمل تو به مننرسد همچنين با هر كس روبرو مى شد او را بيم مى داد و از خود مى راند تا اينكه بهحضور اميرالمؤ منين على (ع ) رسيد.
حضرت فرمود: اى ثعلبه نمى دانستى كه توجّهاتالهى نسبت به مجاهدان و جنجگويان راه حق از هركس ديگرى بيشتر است ؟ اكنون اين كارجز به وسيله پيغمبر تدارك نمى شود.
ثعلبه با همان وضع آمد و درِ خانه پيغمبرايستاد و با صداى بلند گفت : (المذنب المذنب ) گنه كار آمد، گنه كار آمد. حضرتاجازه دادند وارد شود و پس از ورودش پرسيدند: اى ثعلبه اين چه وضعى است ؟!
ثعلبهخلاصه اى از ماجرا را عرض كرد. حضرت فرمودند گناهى بزرگ و خطائى عظيم از تو سرزدهاز اينجا برو و با خدا راز و نياز كن تا ببينم چه فرمانى از طرف خدا آيد.
ثعلبهاز خانه پيغمبر (ص ) بيرون آمد و روى به صحرا نهاد در اين حال دخترش جلو آمد و گفت : اى پدر دلم سخت به حالت مى سوزد مى خواهم هرجا مى روى همراهت باشم ولى چون پيغمبرتو را از پيش خود رانده است من هم ديگر به تو نمى پيوندم .
ثعلبه در بيابانها مىناليد و روى زمين هاى داغ مى غلطيد و پى درپى ميگفت : خدايا همه كس مرا از پيش خودراندند و دست نا اميدى بر سينه ام زدند. اى مونس بى كسان ، اگر تو دستم را نگيرى كهدستم را بگيرد؟ و اگر تو عذرم را نپذيرى كه بپذيرد؟! چند روز بدين منوال در سوز وگداز بسر برد و چند شبى را به گريه و نياز به پايان آورد.
سرانجام هنگام نمازعصر پيك حق آمد و اين آيه روحبخش را بر حضرت ختمى مرتبت (ص ) خواند:
وَ الَّذينَ اِذا فَعَلُوا فاحِشَةً اَوْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْذَكَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ اِلااللّهُ وَ لَمْيُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ( 46)
يعنى نيكانكسانى هستند كه هرگاه كار ناشايستى از آنها سرزند خدا را بياد آورند و از گناه خودتوبه و استغفار كنند. كيست جز خداوند كه گناهان را بيامرزد؟ آنها كسانى هستند كه بركارهاى زشت خود اصرار نورزند زيرا به زشتى گناهان آگاهند.
جبرئيل امين عرض كرد: يا رسول اللّه ! خداوند مى فرمايد: از ما بخواه تا ثعلبه را بيامرزيم .
پيغمبراكرم (ص ) ، حضرت على (ع ) و سلمان رضواللّه عليه را به جستجوى ثعلبه فرستاد، درميان راه چوپانى به آنها رسيد. حضرت على (ع ) سراغ ثعلبه را از او گرفت شبان گفت : شبها شخصى به اينجا مى آيد و در زير اين درخت مى نالد.
حضرت اميرالمؤ منين (ع ) و سلمان رضوان اللّه عليه صبر كردند تا شب فرارسيد. ثعلبه آمد و در زير آن درخت دستنياز به سوى خداوند بى نياز دراز كرد و عرض كرد: خداوندا از همه جا محرومم اگر تونيز مرا برانى بكه روآورم . و چاره كار را از كجا بخواهم ؟!
در اين هنگام مولاىمتقيان على (ع ) گريست ، آنگاه نزديك آمد و فرمود: اى ثعلبه مژده مژده خداوند تو راآمرزيد و اكنون پيغمبر تو را ميخواند. آنگاه آيه شريفه ياد شده را كه راجع به توبهاو نازل شده بود،قرائت نمود. ثعلبه برخاست و همراه حضرت اميرالمؤ منين (ع ) بهمدينه آمد و يكسر وارد مسجد پيغمبر (ص ) شدند،پيغمبر (ص ) مشغول نماز عشاء بود،حضرت امير (ع ) و سلمان و ثعلبه به نماز اقتدا كردند بعد از سوره حمد پيغمبر (ص ) شروع به قرائت سوره تكاثر نمود.
همينكه آيه اول را تلاوت فرمود (الهيكم التكاثر) شما را بسيارى مال و فرزند و غيره مشغول داشته . ثعلبه نعره اى زد و چون آيه دوم راقرائت فرمود (حتى زُرتم المقابر) تا آنجا كه به گور و ديدار اهل قبور رفتند. فريادبلندى زد و چون آيه سوم را شنيد (كلا سوف تعلمون ) آن چنين است كه بزودى خواهيددانست . ناله اى دردناك برآورد و نقش بر زمين شد.
بعد از نماز پيغمبر اكرم (ص ) دستور داد آب آوردند و بصورتش ‍ پاشيدند ولى ثعلبه بهوش نيامد و مانند چوب خشك روىزمين افتاده بود، چون درست ملاحظه كردند ديدند ثعلبه جان به جان آفرين تسليم كردهاست .
حضرت رسول (ص ) و صحابه از اين جريان متاءثر گرديدند و همگى گريان شدند. در اين موقع حمصانه دختر ثعلبه از جريان مطلع شد و به مسجد آمد و در حاليكه بشدتاشك ميريخت ، عرضكرد؛يا رسول اللّه من بواسطه اينكه شما پدرم را از خود دور ساختيداز او روى برتافتمو ملاقات و ديدار او را موكول به رضايت شما نمودم .اكنون كه اورا از گناهانى آمرزيده و در حاليكه شما از او راضى هستيد از دنيا رفته مى بينمبسيار خرسندم .
حضرت رسول (ص ) دختر پدر مرده را تسليت فرمود: سپس در مراسمتكفين و تشييع او شركت نمود و او را با كمال احترام بخاك سپردند...
من به درگاه تو با بار گناه آمدهام
 
شرمسارم زتو با روى سياه آمدهام
 
چشم پر اشك و دل خسته وبارسنگين
 
مستمندم به درخانه شاه آمدهام
 
آتش معصيتم شعله كشدبرآفاق
 
زير ابر كرمت من به پناه آمدهام
 
گرقبولم نكنى روى نمايم بهكجا
 
نه به دينجا زپى حشمت و جاه آمدهام
 
من بيچاره زفعل بد خودمنفعلم
 
شمرسارم زپى عذر گناه آمدهام
 
بار الها درى از رحمت خود بازنما
 
كه به شوق كرمت اين همه راه آمدهام
 
مذنب زار و حقيرم به درخانهدوست
 
پى پوزش به دوصد ناله وآه آمدهام
 
46- آل عمران : 135 .


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: